• بخش سوّم: «اصول اعتقادى»

مقدّمه‏

«ضرورت بحث در اعتقادات»

بحث از اصول دين و شناخت صحيح آن و مجهّز شدن به سلاح ايمان، از جهات متعدّدى لازم است و ما به دو جهت مهمّ اشاره مى‏كنيم:

اوّل) رفع «ضرر احتمالى»، عقلًا از لازم‌ترين واجبات است، مثلاً اگر كسى احتمال بدهد كه مبتلا به سرطان است و يا بيمارى صعب‌العلاجى او را تهديد مى‏كند، فوراً به بهترين پزشك مراجعه مى‏كند، حتّى حاضر است بهترين سرمايه‏هاى خود را صرف كند تا معلوم شود كه آيا آن احتمال واقعيّت دارد يا خير و حتّى حاضر است براى رفع شكّ خود، دورترين مسافت‌ها را بپيمايد، راه‌ها را برود و سخت‏ترين رنج‌ها را تحمّل كند و كوتاهى و اهمال در اين امور موجب سرزنش و تقبيح او توسّط ديگران مى‏شود، مخصوصاً اگر در آينده معلوم شود كه آن احتمال، واقعيّت داشته است.

وقتى رفع «ضرر احتمالى» در مورد امور مادّى و دنياى انسان چنين است، قطعاً در مورد امور معنوى و آخرت انسان لازم‌تر است، زيرا اين دنيا چند روزى بيش نيست، ولى آخرت سراى جاويدان و ابدى است؛ بنابراين تفحّص از دين و شناخت پايه‏هاى اساسى آن يعنى مبدأ، معاد، نبوّت و امامت یک امر عقلى است.

مرحوم ثقة الاسلام كلينى«قدس‌سرّه» در كتاب شريف «كافى» جريان عبرت انگيزى از امام صادق«سلام‌الله‌علیه» و ابن ابى العوجاء را- كه شخصى نابغه ولى عنود و كور دل بود- نقل مى‏كند، ماجرا چنين است:

امام صادق«سلام‌الله‌علیه»، ابن ابى العوجاء را در مكّه ديدند و به او فرمودند: تو چرا اينجا آمده‏اى؟

گفت: براى اينكه تفريح كنم و كارهاى جنون‏آميز مردم را تماشا نمايم. امام صادق«سلام‌الله‌علیه» به او فرمودند: اى عبدالكريم! تو عنود و كور دل مى‏باشى (از اين‌رو بر گمراهى خود باقى هستى، يعنى حرف حقّ و استدلال در تو تأثيرى ندارد)، سپس حضرت به او فرمودند:

«انْ يَكُنِ الْامْرُ كَما تَقُولُ- وَ لَيْسَ كَما تَقُولُ- نَجَونا وَ نَجَوتَ وَ انْ يَكُنِ الْامْرُ كَما نَقُولُ- وَ هُوَ كَما نَقُولُ- نَجَونا وَ هَلَكْتَ»

«اگر مطلب اين باشد كه تو مى‏گويى (كه خدا و قيامتى در كار نيست) كه قطعاً چنين نيست، ما و تو اهل نجات هستيم، ولى اگر مطلب اين باشد كه ما مى‏گوييم كه قطعاً چنين است، ما نجات مى‏يابيم و تو هلاك خواهى شد.»

نقل شده است كه ابن ابى العوجاء، ساعتى بعد از اين جريان عبرت انگيز از دنيا رفت.  نظير اين جريان از امام رضا«سلام‌الله‌علیه» و يكى از غيرمعتقدان به دين نيز نقل شده است.  قرآن شريف نيز به همين مطلب اشاره مى‏كند:

«قُلْ ارَأَيْتُمْ انْ كانَ مِنْ عِنْدِاللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ اضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فى‏ شِقاقٍ بَعيدٍ»

«به آنها بگو به من خبر دهيد اگر قرآن از طرف خداى متعال باشد و شما به آن كافر شويد، چه كسى گمراه‌تر خواهد بود از كسى كه در مخالفت شديدى قرار دارد.»

دوّم) انسان به گونه‏اى آفريده شده كه داراى غرايز و طبيعت‌ها و خُلقيّات متعدّدى است و از اين جهت مى‏خواهد مانعى بر سر راهش نباشد، همان‌گونه كه قرآن شريف به اين مطلب اشاره مى‏فرمايد:

«بَلْ يُريدُ الْانْسانُ لِيَفْجُرَ امامَهُ»

«بلكه انسان مى‏خواهد در تمام عمر گناه كند.»

در اين حال اگر آدمى داراى نيروى كنترل‌كننده‏اى نباشد، از هر جنبنده‏اى خطرناک‌تر مى‏شود:

«انَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ»

«بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى‏كنند.»

و در اين صورت قطعاً زندگى اجتماعى او به خطر مى‏افتد، پس بايد مجهّز به نيروى كنترل‏‌كننده‏اى باشد تا در حالى كه غرايز خود را ارضا و برآورده مى‏كند، آنها را از تجاوز و سركشى نيز باز دارد.

نكته‏اى كه قابل دقّت و تفحّص است اين است كه اين نيروى كنترل‌كننده چيست؟

به نظر ما براى كنترل غرايز انسان، عوامل هشت‌گانه‏اى را مى‏توان برشمرد. اين عوامل عبارتند از: «عقل»، «علم»، «وجدان اخلاقى»، «تربيت»، «قانون»، «نظارت ملّى»- امر به معروف و نهى از منكر-، «ايمان عقلى»، «ايمان قلبى» كه توضيح تفصيلى اين عوامل را در كتابى جداگانه آورده‏ام  و در همان كتاب يادآور شده‏ام كه تمام اين موارد براى كنترل غرايز خوب و مناسب است و در قرآن كريم و روايات معصومين«سلام‌الله‌علیهم» براى محدود كردن غرايز به اين عوامل توصيه شده است؛ امّا اين عوامل به غير از عامل هشتم، فقط سدّ محكمى در برابر تجاوز غرايز هستند، از طوفانى شدن غرايز جلوگيرى مى‏كنند، ولى اگر غرايز آدمى طوفانى شد، قدرت مقاومت اين عوامل كاهش خواهد يافت، مثلاً تا زمانى كه غريزۀ جنسى در حالت عادى است، عقل، علم، وجدان، تربيت، قانون، نظارت ملّى و ايمان عقلى براى تعديل آن كارساز است، ولى اگر اين غريزه به دلايل مختلف، تحريك گرديد و به درجۀ هيجان و حالت طوفانى رسيد، هیچ‌یک از اين عوامل، به غير از ايمان قلبى، قدرت كنترل آن را ندارد.

از اين‌رو قرآن كريم نيز در قصّۀ حضرت يوسف«سلام‌الله‌علیه»، با اشاره به همين عامل اساسى مى‏فرمايد:

«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَولا انْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ»

«آن زن قصد او كرد، و او نيز اگر برهان پروردگار خويش را نمى‏ديد قصد وى مى‏نمود.»

و در حقيقت، اين عامل ايمان قلبى است كه موجب مى‏شود تا انسانِ پاكدامنى چون حضرت يوسف«سلام‌الله‌علیه» مشكلاتى مانند زندان و شكنجه و از دست دادن موقعيّت‌هاى ظاهرىِ اجتماعى و دنيايى را بر خويش هموار كند، امّا به گناه و نافرمانى خداوند متعال آلوده نشود:

«قالَ رَبِّ السِّجْنُ احَبُّ الَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنى‏ الَيْهِ وَ الّا تَصْرِفْ عَنّى‏ كَيْدَهُنَّ اصْبُ الَيْهِنَّ وَ اكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ»

«(يوسف) گفت: پروردگارا زندان نزد من محبوب‌تر است از آنچه اينها مرا به سوى آن مى‏خوانند و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من باز نگردانى، به سوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.»

با اين توضيح، معلوم مى‏شود كه لازم است انسان در برابر غرايز و در مبارزه با شيطان درونى و بيرونى و در مقابل شيطان انسى و جنّى مسلّح به سلاح ايمان شود تا بتواند در موقع تحريك غرايز و طوفانى شدن آنها، خود را از سقوط در ورطۀ هلاكت حفظ نمايد.

بنابراين براى دست يافتن به عامل «ايمان قلبى» يا به تعبير ديگر عنصر «معرفت»، ابتدا بايد در جهت تفحّص و شناخت درست دين تلاش كرد تا در نتيجه به سلاح ايمان قلبى مجهّز گرديد. به بيان ديگر، راه رسيدن به «ايمان قلبى» از «ايمان عقلى» مى‏گذرد و ايمان عقلى همان اعتقاد علمى و استدلالى به اصول دين يعنى مبدأ و معاد و نبوت و امامت است و در حقيقت ايمان عقلى، آنگاه كاربرد خود را در صحنۀ زندگى فردى و اجتماعى آدمى، ظاهر خواهد كرد كه در قلب انسان نيز رسوخ پيدا كند:

«قالَتِ الْاعْرابُ امَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا اسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْايمانُ فى‏ قُلُوبِكُمْ»

«عرب‌هاى باديه‌نشين گفتند: ايمان آورديم، بگو شما ايمان نياورده‏ايد، ولى بگوييد اسلام آورده‏ايم، امّا هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است.»

اگر ايمان به قلب انسان رسوخ پيدا كرد، آنگاه «دانستني‌ها» تبديل به «يافتني‌ها» خواهد شد و وى به مرحلۀ يقين نائل خواهد گرديد:

«وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى‏ يَأْتِيَكَ الْيَقينُ»

«و پروردگارت را عبادت كن تا يقين، تو را فرا رسد.»

البته «ايمان قلبى»، خود، داراى مراحل و درجات سه‏گانۀ «علم اليقين»، «عين اليقين» و «حق اليقين» است كه دستيابى به اين درجات، موجب نيل به مرتبۀ عاليۀ «لقاء» خواهد شد كه در اين صورت، آدمى به برخى از مراحل عصمت نيز خواهد رسيد. (توضيح اين مسائل در محلّ خود و از جمله در همان كتاب «عوامل كنترل غرايز» آمده است).

از پيشگاه خداوند متعال، توفيق دست يافتن به اين نيروى متعالى را براى خود و ديگران به‌ويژه براى نسل عزيز جوان مسئلت مى‏كنم.

  • اصل اوّل: توحيد
  • فصل اوّل: اثبات وجود خدا

در كتب كلامى و فلسفى، براى اثبات وجود خداوند متعال، براهين و دلايل فراوانى اقامه شده است كه در اينجا، سه برهان را كه فهم آن آسان‌تر است مى‏آوريم:

  • الف) برهان فطرت‏

كلمۀ «فطرت» در لغت به معناى «سرشت» است و فطرى بودن وجود خداوند به دو معنى است:

يكى اينكه اثبات وجود او احتياج به استدلال و اكتساب ندارد و مانند همۀ بديهيّات، امرى ضرورى و بسيار روشن است. خداوند مى‏فرمايد:

«افِى اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَ الْارْض»

«آيا در وجود خدا كه خالق آسمان‌ها و زمين است ترديدى هست؟»

يعنى از تصوّر خلقت جهان هستى، تصديق به وجود خالقى مدبّر، عالم و حكيم لازم مى‏آيد.

به تعبير ديگر، هر گاه انسان، آفرينش جهان هستى را با اين همه عظمت ويژه، در ذهن و فكر خود تصوير و تصوّر كند، بلافاصله در ذات و فطرت خود به وجود آفريدگارى دانا و تدبيركننده و عظيم، تصديق و گواهى خواهد داد.

معناى ديگر فطرى بودنِ وجود خداوند اين است كه انسان، روحى خداجو دارد و در حقيقت خداجويى و خدايابى در عمق جان وى حاكم است و اگر حجاب‌هاى غفلت و ماديّت از پيش چشم او برداشته شود خداوند را مى‏يابد، همان‌گونه كه انسان تشنه، تشنگى را در مى‏يابد.

مراد از فطرت در اينجا معناى دوّم است، زيرا وقتى دست انسان در بن‌بست‌هاى زندگى از همۀ اسباب ظاهرى كوتاه، و به تعبير ديگر غفلت‌ها و حجاب‌ها زايل شد، خداوند را با چشم فطرت مى‏بيند و ناخودآگاه نجات و حاجت خود را از او مى‏خواهد. در اين حالت، انسان خداى متعال را با علم حضورى مى‏يابد، مانند تشنه‏اى كه پس از نوشيدن آب، رفع عطش را با علم حضورى در مى‏يابد. رسالت همۀ پيامبران الهى نيز اين بوده است كه اين حالت توجّه و حضور را در انسان دائمى كنند تا انسان هميشه و در همۀ لحظات خداجو باشد و خود را در محضر خداوند متعال ببيند.

  • ب) برهان نظم‏

اوّلًا شكى نيست كه نظمى دقيق بر عالم وجود حكم فرماست و هيچ عاقلى نيست كه در وجود نظم در موجودات مادّى- از اتم گرفته تا كهكشان‌ها- ترديد كند.

ثانياً وجود نظم و تدبير نيز بدون ناظم و مدبِّر ممكن نيست و هيچ عاقلى نظم را زاييدۀ تصادف و اتّفاق نمى‏داند. بنابراين عقل از روى ضرورت حكم مى‏كند كه نظم و تدبير اين جهان، گواه روشنى بر وجود مدبّرى حكيم است.  خداوند مى‏فرمايد:

«سَنُرِيهِمْ اياتِنا فِى الْافاقِ وَ فى‏ انْفُسِهِمْ حَتّى‏ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ انَّهُ الْحَقُّ»

ما آيات خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان هويدا مى‏كنيم تا آشكار شود كه وجود خداوند حقّ است.»

  • ج) برهان امكان‏

ترديدى نيست كه وجود، عارض بر جهان هستى شده است و به عبارت ديگر وجود براى جهان ضرورت ندارد و به اصطلاح منطقى، عالَم «ممكن الوجود» است. پس بايد كسى اين وجود و هستى را به جهان، اعطاء كرده باشد. حال اين كس:

1) يا خودِ اوست يعنى عالَم به خودش، وجود داده است كه در اين صورت، «دور» يعنى‏ توقّف چيزى بر خودش لازم مى‏آيد. و در علم منطق اثبات شده است كه «دور» باطل و محال است.

2) يا چيزى غير از عالَم، به عالَم هستى داده و خود آن هم، هستى را از عالَم گرفته است يعنى با تأثير در يكديگر، وجود و هستى را از همديگر اخذ كرده‏اند كه در اين صورت هم باز «دور» لازم مى‏آيد و در نتيجه به سوى باطل و محال مى‏رود.

3) يا چيزى غير از عالَم است كه خودِ آن هم داراى علّت ديگرى است و آن علّت نيز علّت ديگرى دارد كه لازمۀ اين امر، وجودِ سلسله‏اى از علل غيرمتناهى (علّت‌هاى ناشدنى) و در نتيجه «تَسلسُل» است و در علم منطق اثبات شده است كه «تسلسل» نيز باطل است، زيرا معناى آن وجود معلول‌هاى بدون علّت است كه تصوّر آن با حكم به عدم آن همراه است و به عبارت ديگر بطلان آن بديهى است.

4) و يا اينكه، اعطاء‌كنندۀ هستى به عالَم، «واجب‌الوجود» است كه هستىِ آن، از خودِ اوست و همۀ هستي‌ها نيز از او سرچشمه مى‏گيرد. در لغت فارسى به اين موجود «خدا» و در لغت عربى به او «اللَّه» مى‏گويند. قرآن شريف اين برهان را در سخنى رسا و بسيار موجز چنين بيان فرموده است:

«امْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَى‏ءٍ امْ هُمْ الْخالِقُون»

«آيا خودبه‌خود آفريده شده‏اند يا خود خالق خويش هستند؟ (هر دو محال است پس خالق شما خداوند است).»

و نكته‏اى كه بايد به آن توجّه داشته باشيم اين است كه: چون در اين جهان هستى، حيات، قدرت، علم، شعور، اراده و مانند اينها حكم‌فرماست پس بايد واجب‌الوجود كه هستى بخش اين جهان است نيز داراى كلّيۀ اين فضايل باشد، زيرا:

ذات نايافته از هستى بخش‏                       كِى تواند كه شود هستى بخش؟

بنابراين، اينكه گفته شده كه منشأ اين جهان مادّه و انرژى است كه همو واجب‌الوجود است، علاوه بر اينكه دليلى ندارد و قرآن شريف نيز آن را تخيّل و گمانى بيش نمى‏داند،  دليل بر ردّ آن نيز وجود دارد و آن اينكه مادّه و انرژى و مانند اينها كه علم، قدرت، شعور، حيات، اراده و …. ندارند چگونه مى‏توانند جهانى سراسر علم، قدرت، شعور، حيات، اراده و …. خلق كنند؟

  • فصل دوّم: اثبات توحيد

«توحيد»، اوّلين اصل از اصول دين و به معناى يكتايى خداوند متعال است. در فصل اوّل دلايل وجود خداوند را بيان كرديم و در اين فصل به بيان دلايل يكتا بودن خداوند مى‏پردازيم. از ميان ادّلۀ فراوان توحيد، نيز سه دليل را برمى‏گزينيم:

الف) برهان فطرت‏

انسان همان‌گونه كه در بن‌بست‌ها اصلِ وجود خدا را مى‏يابد و او را مى‏خواند، همچنين در مى‏يابد كه او يكى است. شنيده نشده است كسى در حال اضطرار به دو مبدأ فيض‌دهنده و به دو پناهگاه پناه ببرد و به عبارت ديگر چنان‌که خدا را در مى‏يابد، وحدت مطلق آن ذات مقدّس را نيز درمى‏يابد:

«فَاذا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ الَى الْبَرِّ اذا هُمْ يُشْرِكُون»

«هنگامى كه در كشتى سوار شوند [و با خطرات مواجه گردند] خدا را با اخلاص (و يكتايى) مى‏خوانند و چون خدا ايشان را به ساحل نجات رساند [دوباره در اثر غفلت‏]، مشرك مى‏شوند.»

  • ب) برهان نظم‏

اين برهان داراى چندين بيان است، یک بيان اين است كه: اگر دو خداوند وجود داشته باشد، بايد هر یک مستقلّاً در اين جهان تأثير داشته باشد كه لازمۀ آن وارد شدن دو علّت بر معلول‏ واحد است و اين محال است.

تقرير ديگر چنين است: شكّى نيست كه در جهان هستى نظم واحدى حكم فرما است. به طورى كه اگر ذرّه‏اى از اين جهان جابجا شود، در كلّ نظام آن اختلال پيش خواهد آمد. وقتى وحدت نظم قطعى باشد، شكّى باقى نمى‏ماند كه نظم‌دهندۀ واحدى نيز بر جهان هستى حكم‌فرما است، زيرا اگر دو نظم‌دهنده بود، وحدتى در ميان نبود و اگر وحدت نظم نبود، اين عالم نابود مى‏شد؛ چنان‌که قرآن شريف نيز مى‏فرمايد:

«لَو كانَ فيهِما الِهَةٌ الّا اللَّهُ لَفَسَدَتا»

«اگر خدايى غير از اللَّه در آسمان و زمين بود، آسمان و زمين نابود مى‏شدند.»

  • ج) برهان امكان‏

اگر دو خدا در اين جهان بود هر دو محدود بودند، زيرا لازمۀ دوتا بودن، محدوديّت است و خداى محدود، خدا نيست، زيرا نتيجۀ محدود بودن، احتياج و ناتوانى است. به اصطلاح فلسفى از تصوّر دو خدا تصديق به اينكه هیچ‌یک خدا نباشند لازم مى‏آيد و به اصطلاح منطقى از تصوّر دو خدا، وجود دو ممكن الوجود لازم مى‏آيد، زيرا واجب‌الوجود وجودى است كه محدود نباشد.

همان‌گونه كه قرآن شريف نيز مى‏فرمايد:

«وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ الهٍ اذاً لَذَهَبَ كُلُّ الهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُون»

«معبود ديگرى با خداوند نيست و اگر چنين بود هر معبودى مخلوق خود را تدبير مى‏كرد و بعضى بر بعضى ديگر برترى مى‏جستند، منزّه است خدا از آنچه (كافران) وصف مى‏كنند.»

بيان و تقرير ديگر اين برهان چنين است: خدا موجودى است كه وجود براى آن ضرورت دارد و ازلى، ابدى و غيرمتناهى است. معلوم است كه فرض چنين وجودى، موجب طرد و نفى خداى ديگر است و به عبارت فلسفى، تصوّر آن، وحدت آن و طرد هر واجب ديگرى را لازم دارد، زيرا اگر واجب ديگرى وجود داشته باشد، غيرمتناهى نيست.

«هُوَ الْاوَّلُ وَ الْاخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَى‏ءٍ عَليم»»

«اوّل و آخر و پيدا و پنهان، اوست و او به هر چيز آگاه است.»

  • فصل سوّم: اقسام توحيد

توحيد اقسام مختلفى دارد. در اين نوشتار مهمترين اقسام آن را مى‏آوريم:

  • الف) توحيد ذاتى‏

ذات خداوند متعال بى‌همتاست و واجب‌الوجودى جز او نيست. در فصل دوّم دربارۀ اين قسم از توحيد سخن گفتيم. قرآن شريف نيز مى‏فرمايد:

«وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً احَد»

«و مانندى براى خدا نيست.»

  • ب) توحيد صفاتى‏

ذات خداوند متعال بسيط است و هيچ تركيبى در آن راه ندارد و صفات خداوند متعال نظير علم و قدرت، عين ذات اوست، بر خلاف علم و قدرت ما كه زايد بر ذات ما است. به عبارت ديگر ذات خداوند متعال در عين بساطت، همۀ كمالات را داراست و اگر مغايرتى هست، مغايرت مفهومى است نه مصداقى و ذاتى، يعنى صفات خدا گرچه از نظر مفهوم با يكديگر تفاوت دارند،

ولى از نظر مصداق و خارج، وحدت دارند. همچنان‌که نسبت صفات با ذات مقدّس او نيز چنين است؛ مثلاً آنچه از كلمۀ «عالِم» مى‏فهميم غير از آن چيزى است كه از كلمه «قادر» درك مى‏كنيم و آنچه از اين دو صفت، برداشت مى‏كنيم غير از آن چيزى است كه از ذات مقدّس «اللَّه» مى‏فهميم، لكن از حيث مصداقى و خارجى، مغايرتى بين ذات مقدّس او و علم او و قدرت او وجود ندارد. دليل اين امر نيز بديهى است، زيرا اگر ذات خداوند متعال بسيط نباشد و خداوند مركّب از ذات و صفات باشد، لازم مى‏آيد كه او محتاج باشد، در حالى كه واجب‌الوجود، وجودى بى‌نياز است و قرآن شريف نيز به اين مطلب اشاره دارد:

«قُلْ هُوَ اللَّهُ احَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ»

«بگو او خداى يكتا و بى‌نياز است.»

اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» مى‏فرمايد:

«كَمالُ الْاخْلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ لِشَهادَةِ كُلُّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوف‏ وَ شَهادَةُ كُلُّ مَوصُوفٍ انَّهُ غَيْرُ الصِّفَة»

«كمال اخلاص خدا، آن است كه وى را از صفات ممكنات پيراسته دارند، زيرا هر صفتى گواهى مى‏دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى‏دهد كه غير از صفت است (و لازمۀ آن احتياج موصوف به صفت است و خداى محتاج، خدا نيست).»

  • ج) توحيد عبادى‏

عبادت و پرستش، مخصوص خداوند متعال است و هيچ معبودى جز ذات پاك او وجود ندارد. اين قسم از توحيد از مهمترين اقسام توحيد است و همۀ پيامبران بر آن تأكيد كرده‏اند. كلمۀ توحيد «لا اله الّا اللَّه» كه شعار اسلام است نيز به همين قسم از توحيد اشاره دارد:

«وَ ما امِرُوا الَّا لِيَعْبدُوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّين»

«و مردم مأمور نشده‏اند مگر اينكه خدا را به اخلاص كامل در دين (اسلام) بپرستند.»

دليل بر توحيد عبادى نيز واضح است، چرا كه عبادت و پرستش، یک امر اضافى ميان بنده و خداوند است و در جايى كه خداوند، نباشد، اين تضايف و امر اضافى هم نخواهد بود و اگر اين تضايف، بيايد ظلم در حقّ عابد و معبود شده است و از اين جهت قرآن شريف مى‏فرمايد:

«لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ انّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ»

«به خداوند شرك نورزيد چرا كه شرك، هر آينه، ستمى بزرگ است.»

در ذيل اين قسم تذكّر دو نكته لازم است:

نكتۀ اوّل) تعظيم بندگان صالح خدا به امر خداوند متعال خلاف توحيد و مصداق شرك نيست، بلكه امرى مطلوب است. به عبارت رساتر عبادت از نظر مفهوم غير از تعظيم و تكريم است، زيرا معناى «عبادت» تعظيم خداوند متعال با توجّه به خدايى اوست، ولى معناى تعظيم و تكريم، احترام گذاشتن به عبد صالح به عنوان بنده‏اى از بندگان خداست. خداوند نيز به اين مسئله فرمان داده است، در اين باره به دو آيه اشاره مى‏كنيم:

«فَاذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روُحى‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ اجْمَعُونَ الَّا ابْليسَ»

«وقتى انسان را درست كردم و از روح خود در آن دميدم، همگى براى او سجده كنيد، پس همۀ فرشتگان سجده كردند غير از ابليس.»

«وَ رَفَعَ ابَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»

«پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى به خاطر يوسف به سجده افتادند.»

آيۀ اوّل بيانگر سجدۀ فرشتگان بر آدم و آيۀ دوّم نيز بيانگر سجدۀ برادران يوسف«سلام‌الله‌علیه» بر او است كه نشان از تعظيم و تكريم ايشان دارد نه عبادت آنان.

نكتۀ دوّم) توحيد در عبادت داراى مراتبى است كه بعضى از آن مراتب مربوط به علم فلسفه و كلام است و آن پرستش خداوند متعال و شريك نگرفتن در عبادت و پرستش اوست.

مراتب ديگر آن نيز مربوط به علم اخلاق است كه براى سير و سلوك و پيمودن مراحل كمال لازم است.

قرآن شريف متابعت از شيطان و نفس امّاره را شرك مى‏داند:

«الَمْ اعْهَدْ الَيْكُمْ يا بَنى‏ ادَمَ انْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ انَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ»

«اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را نپرستيد، زيرا وى دشمن آشكار شما است.»

«افَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَواهُ»

«آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داد.»

بلكه از قرآن شريف و روايات اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» به خوبى استفاده مى‏شود هر چيزى كه دل را مشغول و از خداوند متعال دور كند، همان بت انسان است.

«لا تُلْهِكُمْ امْوالُكُمْ وَ لا اولادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ»

«اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند.»

اميرالمؤمنين على«سلام‌الله‌علیه» فرمود:

«كُلَّما شَغَلَكَ عَنِ اللَّهِ فَهُوَ صَنَمُكَ»

«هر چيزى كه تو را از ياد خدا دور كند، همان بت توست.»

  • د) توحيد افعالى‏

موثّرى در جهان هستى جز خداوند متعال نيست. اين مفهوم نيز از معانى كلمۀ «لا اله الّا اللَّه‏» است. تحقّق اين قسم از توحيد بسيار مشكل است، زيرا التزام عملى به اين امر مشكل است:

«وَ ما يُؤْمِنُ اكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ الَّا وَ هُمْ مُشْرِكُون»

«بيشترشان به خداوند ايمان نمى‏آورند مگر اينكه (با او چيزى را) شريك مى‏گيرند.»

به عبارت ديگر، هر فعلى و هر اثرى كه در جهان هستى پديد مى‏آيد، همه، از ارادۀ حقّ تعالى است:

«اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَى‏ء»

«خدا آفرينندۀ هر چيزى است.»

«لَهُ مَقاليدُ السَّمواتِ وَ الْارْض»

«كليدهاى آسمان و زمين از آن اوست.»

«فَسُبْحانَ الَّذى‏ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَى‏ءٍ وَ الَيْهِ تُرْجَعُون»

«منزّه است خداوندى كه مالكيت و حاكميّت همه چيز در دست اوست و به سوى‏ او بازگردانده مى‏شويد.»

البتّه توحيد افعالى به اين معنى نيست كه «واسطۀ فيض» در اين جهان نباشد، بلكه عناصر جهان هستى در يكديگر تأثير دارند و به اصطلاح فلسفى، نظام جهان بر پايۀ علّت و معلول استوار است.

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند                               تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى‏

«انَّ فى‏ خَلْقِ السَّمواتِ وَ الْارْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَاياتٍ لِاولِى الْالباب»

«همانا در آفرينش آسمان‌ها و زمين و گردش شب و روز نشانه‏هايى براى عاقلان است.»

«اللَّهُ الَّذى‏ يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثيرُ سَحاباً فَيَبْسُطُهُ فِى السَّماءِ كَيْفَ يَشاء»

«خداست كسى كه بادها را مى‏فرستد تا ابرهايى را به حركت در آورند، سپس آنها را در آسمان آن‌گونه كه بخواهد مى‏گستراند.»

بلكه توحيد افعالى به اين معنى است كه همان‌گونه كه خلقت جهان هستى از ناحيۀ خداست، تأثير عناصر جهان هستى در يكديگر نيز از اوست، و به عبارت دقيق‏تر «هدايت تكوينى» جهان هستى نيز از خداست:

«رَبُّنا الَّذى‏ اعْطى‏ كُلَّ شَى‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»

«پروردگار ما كسى است كه همه چيز را آفريد و آنگاه آن را هدايت فرمود (تأثير و عليّت را به آن عطا نمود).»

همچنين توحيد افعالى به اين معنى نيست كه انسان در اعمال خود اختيار نداشته باشد، بلكه مختار بودن انسان امرى طبيعى و بديهى است:

«انَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ امَّا شاكِراً وَ امَّا كَفُوراً»

«ما راه را به انسان نشان داديم، خواه بپذيرد يا نپذيرد.»

بلكه توحيد افعالى به اين معنى است كه پروردگار عالم همان‌گونه كه ما را خلق كرده، آزادى‏ ما را نيز آفريده است و به عبارت ديگر خداوند اراده كرده است كه ما در اعمال خود آزاد باشيم و اين همان چيزى است كه شيعۀ اماميّه از امام صادق«سلام‌الله‌علیه» آموخته‏اند:

«لا جَبْرَ وَ لا تَفْويضَ وَ لكِنْ امْرٌ بَيْنَ امْرَيْنِ»

«نه جبر است و نه تفويض، امّا چيزى است ميان اين دو.»

يعنى خداوند اراده كرده است كه ما اعمال خود را با آزادى و اختيار انجام دهيم.

خلاصۀ سخن اينكه، توحيد افعالى اين است كه ما پروردگار عالم را بى‏نياز از همه كس و همه چيز بدانيم و چيزى و كسى را مستقل در امور نشماريم. ادارۀ جهان هستى فقط به دست اوست و یک معناى‏ «لا الهَ الَّا اللَّه» همان «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ الَّا اللَّه» است؛ يعنى هيچ تأثيرگذارى در عالَم هستى، چه در خلقت آن و چه در اداره و تدبير آن، غير از خداوند متعال وجود ندارد.

ادلّۀ سه‏گانه‏اى كه تحت ‏عنوان برهان نظم، برهان امكان و برهان فطرت در فصل دوّم به آن اشاره شد، دليل بر اين است كه مؤثّرى جز خدا در جهان هستى نيست.

فصل چهارم: توحيد افعالى در عالم تشريع‏

در توحيد افعالى توجّه به اين نكتۀ اساسى ضرورى است كه اگر ما، تنها خداوند را مؤثّر در جهان هستى مى‏دانيم و تأثير ديگران را نيز به اذن خدا مى‏دانيم و با عمق جان خود مى‏گوييم:

«فَسُبْحانَ الَّذى‏ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْ‏ء»

«منزّه است خداوندى كه مالكيّت و حاكميّت همه چيز در دست اوست.»

بايد به توحيد افعالى در عالم تشريع نيز معتقد باشيم و بدانيم همانطور كه ربوبيّت در دايرۀ تكوين مختصّ به ذات اقدس خداوند است، ربوبيّت در عرصۀ تشريع نيز مختصّ به اوست:

«انِ الْحُكْمُ الّا للَّه»

«فرمانى نيست مگر از جانب خداوند.»

«قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْك»

«بگو خدايا مالك حكومت‌ها تويى.»

به عبارت ديگر، جعل قانون و حكومت كه به آن «ربوبيّت تشريعى» مى‏گوييم، مختصّ به ذات احديّت است؛ زيرا به ضرورت عقل، هیچ‌کس حقّ تسلّط بر ديگران را ندارد مگر مالك‌الملوك يا كسى كه از طرف او حقّ تسلّط و جعل قانون داشته باشد، نظير انبياء و اوصياء.

از اين جهت قرآن شريف افرادى را كه چنين حقّى براى خود قائل هستند فاسق، ظالم و كافر مى‏شمارد:

«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما انْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون»

«آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده، حكم نمى‏كنند فاسقند.»

«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما انْزَلَ اللَّهْ فَاولئِكَ هُمُ الْظَّالِمُون»

«آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده، حكم نمى‏كنند ستمگرند.»

«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما انْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الْكافِرُون»

«آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده، حكم نمى‏كنند كافرند.»

  • فصل پنجم: اللَّه، مستجمع جميع صفات كمال‏

شكّى نيست كه ذات مقدّس خداوند- عزّ اسمه- «مستجمع جميع صفات كماليّه» يعنى داراى همۀ صفات كمال است و هرگونه برترى و حُسن و كمالى كه تصوّر شود، به نحو هرچه تمام‏تر و با عينيّت و بساطت، در ذات او موجود است. كلمۀ «اللَّه» اسمى است براى چنين ذاتى كه مستجمع جميع صفات كماليّه است؛ بنابراين او «مطلق كمال» و بلكه «كمال مطلق» است.

دليل اين سخن نيز بديهى است، زيرا كلّيّۀ كمالات در جهان هستى از او سرچشمه مى‏گيرد، پس او بايد به نحو اتمّ و اكمل و با عينيّت و بساطت، «مطلق كمال» و «كمال مطلق» باشد. ذاتى كه خود كمالى نداشته باشد نمى‏تواند به ديگران آن كمال را اعطاء كند:

ذات نايافته از هستى بخش‏                       كى تواند كه شود هستى بخش‏

خداوند مى‏فرمايد:

«وَلِلّهِ الْاسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها»

«براى خدا نام‌هاى نيك است پس خدا را با آن نام‌ها بخوانيد.»

فصل ششم: صفات ذات و صفات فعل‏

صفات پروردگار متعال، از یک جهت به دو قسم تقسيم مى‏شود: «صفات ذات» و «صفات فعل».

مقصود از صفات ذات، صفاتى است كه در توصيف خداوند به آنها، به چيز ديگرى نياز نيست، مانند قدرت، علم و حيات.

و مقصود از صفات فعل، صفاتى است كه در توصيف خداوند به آنها، به چيز ديگرى نياز است، مانند خالقيّت و رازقيّت، زيرا تا فعلى به نام «خلقت» و «روزى دادن» از خداوند صادر نشود، نمى‏توان او را «خالق» و «رازق» ناميد.

البته همۀ صفات فعل نيز از ذات و كمالات ذاتى خداوند متعال سرچشمه مى‏گيرد و به عبارت ديگر صفات فعل، افعال پروردگار متعال هستند نه صفات او، ولى آن افعال از «ذات مستجمع جميع صفات كماليّه» نشأت و سرچشمه مى‏گيرد، بنابراين همۀ صفات خداوند به طور عينيّت و بساطت در ذات او موجود است و كليّۀ آنها صفات ذاتيّه‏اند، ولى افعالى كه از او همانند رحمت، رزق، خلقت، مغفرت و … صادر مى‏شود، در اصطلاح، صفات فعل مى‏نامند.

فصل هفتم: صفات جمال و صفات جلال‏

در اصطلاح علم كلام و اعتقادات، صفات خداوند را در یک تقسيم بندى ديگر به «صفات جمال» و «جلال» يا «صفات ثبوتى» و «صفات سلبى» نيز تقسيم نموده‏اند.

مراد از صفات جمال، صفاتى است كه در ذات اقدس الهى به عينيّت موجود است، مانند علم، قدرت، حيات و مانند آنها.

و مراد از صفات جلال، صفاتى است كه خداوند متعال داراى آن صفات نيست و اجلّ و اقدس و برتر از آن است كه متّصف به آن صفات باشد، مانند تركيب، جسمانيّت، بودن در مكان و زمان و مانند آنها.

البته اين تقسيم بسيار نارساست، زيرا اطلاق صفت به امور عدمى صحيح نيست، يعنى امور عدمى را نمى‏توان صفت دانست، مثلاً اگر دربارۀ كسى كه علم، قدرت و حيات دارد، بگوييم: «او شش صفت دارد: علم دارد، جهل ندارد، قدرت دارد، عجز ندارد، حيات دارد، ممات ندارد» نه تنها عقل چنين گفتارى را قبول نمى‏كند و بلكه در محاورات و گفتگوهاى عادّىِ مردم، نيز آن را اشتباه مى‏دانند. بنابراين تقسيم صفات حقّ تعالى به صفات جمال و جلال، تقسيم‌بندى دقيقى نيست، زيرا همۀ صفات الهى، صفات جمال است و پروردگار متعال از هر عيب و نقصى مبرّاست و چون جهل، جسمانيّت، تركيب، احتياج به مكان و زمان و مانند اينها عيب و نقص به شمار مى‏آيد، خداوند از این‌گونه كاستى‏ها منزّه است و معناى‏ «سبحان اللَّه» نيز- كه از بهترين ذكرهاست- همين است، ولى اين موارد را صفات خداوند دانستن درست نيست.

  • اصل دوّم: عدل‏
  • فصل هشتم: اثبات عدل‏

عدل را دوّمين اصل از اصول دين شمرده‏اند. شكّى نيست كه خداوند متعال عادل است و عدل يكى از صفات زيبا و بارز اوست و هر مسلمانى خدا را عادل مى‏داند. در قرآن شريف نيز به صورت مكرّر به صفت عدل الهى اشاره شده است:

«انَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّة»

«خداوند به اندازۀ سنگينى ذرّه‏اى ستم نمى‏كند.»

«انَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً»

«خداوند، به مردم هيچ ستم نمى‏كند.»

«فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا انْفُسَهُمْ يَظْلِمُون»

«خداوند به آنها ستم نكرد، امّا خودشان بر خويشتن ستم مى‏كردند.»

چگونه پروردگار متعال كه در قرآن كريم بيش از صد مورد نهى از ظلم فرموده است- العياذ باللَّه- خودش ظالم باشد؟ علاوه بر اين كسى ظلم مى‏كند كه يا جاهل به قبح و زشتى ظلم باشد و يا از اجراى عدالت عاجز باشد و يا حكيم نباشد و يا سفيه، سنگدل و بى‏باك باشد و يا محتاج به ظلم باشد، در حالى كه خداوند متعال، عالم و قادر و حكيم و رحيم و غنى است، پس در ساحت مقدّس او ظلم راه ندارد. اين دليل، چون به گونه‏اى است كه در آن از راه علّت، به معلول پى مى‏بريم- و اصطلاحاً به آن «دليل لِمّى» گفته مى‏شود- از بهترين دليل‌هاست.

اسرار اعتقاد شيعه به عدل‏

براى توضيح بيشتر مطالب گذشته، بايد بگوييم اگر شيعه، عدل را در شمار اصول دين آورده است، اسرارى دارد كه به صورت فشرده به آن اشاره مى‏كنيم:

الف) عدّه‏اى از اهل سنّت منكر قاعدۀ «حسن و قبح» در افعال خداى متعال شده‏اند و معتقدند آنچه را خداوند انجام دهد و يا به آن امر كند نيكوست. به عبارت ديگر هر كارى كه خداوند در دايرۀ تكوين و در عرصۀ تشريع انجام دهد نيكوست، امّا نه اينكه چون «نيكوست» خداوند آن را انجام مى‏دهد، بنابراين اگر نيكوكار را به جهنّم و بدكار را به بهشت ببرد نيكوست، همچنين اگر امر به كارى كند كه مصلحت ندارد، بلكه داراى مفسده است، نيكوست، و نيز اگر نهى از كارى كند كه مفسده ندارد بلكه داراى مصلحت است، نيكوست. ولى «عدليّه يعنى شيعه» معتقدند كار خداوند متعال بايد مطابق با حكمت و مصلحت باشد و در امور تكوينى، چيزى را كه خداى متعال خلق مى‏كند عبث و بيهوده نيست، بلكه بر وفق حكمت و عنايت است، چنان‌که در امور تشريعى هم اگر به چيزى امر فرمود، بايد داراى مصلحت باشد و اگر از چيزى نهى كرد بايد مفسده‏اى داشته باشد. به عبارت ديگر خداوند طبق مصالح و مفاسد واقعى، امر و نهى مى‏كند، زيرا «خلق» بدون «حكمت» و «امر و نهى» بدون «مصلحت»، بيهوده است و از ساحت مقدّس ربوبى دور است، پس همۀ امور بايد طبق حكمت و مصلحت باشد و عادل بودن خداوند نيز به همين معنى است كه او بدون حكمت كارى انجام نمى‏دهد و بدون مصلحت امر و نهى نمى‏كند:

«افَحَسِبْتُمْ انَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ انَّكُمْ الَيْنا لا تُرْجَعُون»

«آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده‏ايم و به سوى ما باز گردانده نمى‏شويد.»

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا اسْتَجيبُوا للَّهِ وَ لِلرَّسُولِ اذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ»

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى‏خوانند كه به شما حيات مى‏بخشد.»

از اين‌رو به اعتقاد شيعه، «عدل» از اصول دين است.

ب) اشعريان- كه آنان نيز عدّه‏اى از اهل سنّت هستند- معتقدند كه انسان در گفتار و كردار خود اختيار ندارد. بهترين دليل آنها اين است كه خداى متعال به همۀ افعال ما آگاه است و در علم الهى خطا راه ندارد، پس افعال ما بايد طبق علم ازلى خداوند صادر شود و از اين جهت ما داراى اختيار نيستيم.

ردّ اين سخن آن است كه علم الهى به افعال ما با وصف اختيارى بودن، تعلّق گرفته است، يعنى پروردگار متعال مى‏داند كه ما با اختيار و اراده «مى‏گوييم» و كارى را «انجام مى‏دهيم»، آرى، چون خداوند متعال به ما نيرو عنايت فرموده است و رفع موانع بلكه اراده و اختيار ما در دست قدرت اوست، بايد به اين تعليم امام صادق«سلام‌الله‌علیه» معتقد شويم كه:

«لا جَبْرَ وَ لاتَفْويضَ وَ لكنْ امْرٌ بَيْنَ امْرَيْنِ»

«نه جبر است و نه تفويض، امّا چيزى است ميان اين دو.»

از اين‌رو، شيعه معتقد است اگر ما در كارهايمان مجبور باشيم و پروردگار متعال ما را وادار بر انجام كارى كند و سپس ما را به دليل انجام كارهاى بد عقاب نمايد، ظلم است و چون پروردگار عالم عادل است پس ما مختاريم.

از اين جهت «عدل» در نظر شيعيان از اصول دين محسوب مى‏شود.

ج) بسيارى از مردم گرچه به زبان نمى‏آورند امّا در دل، نسبت به عدالت خداوند متعال ابهام و مشكل دارند. اشكال از آنجا ناشى مى‏شود كه چرا بلاها، رنج‌ها، دردها، ناكامي‌ها،

مرگ‌هاى زودرس، شكست‌ها، كمبودها، تبعيض‌ها، ظلم‌هاى اجتماعى، اختلاف طبقاتى، زشتي‌ها، فقرها، بيماري‌ها و مانند آن در جهان فراوان است؟

در مورد مسئلۀ «قضا و قدر» نيز چنين است. قضا و قدر از نظر قرآن شريف مسئله‏اى قطعى است و به عبارت ديگر ترديدى نيست كه اين جهان با اندازه‏گيرى دقيقى – كه به آن «قَدَر» مى‏گويند- موجود شده است- كه به آن «قضا» مى‏گويند- :

«انَّا كُلَّ شَى‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ»

«ما هر چيزى را به اندازه آفريديم.»

«وَ انْ مِنْ شَى‏ءٍ الَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ الَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»

«خزائن همه چيز نزد ماست، ولى ما جز به اندازۀ معيّن آن را نازل نمى‏كنيم.»

بنابراين همۀ خوبي‌ها و بدي‌ها از خزانۀ علم الهى سرچشمه گرفته است و به دست قدرت او موجود شده است، حال با وجود اين همه زشتى، چگونه خداوند عادل است؟

اين شبهه از شبهاتى است كه بسيارى از مردم حتّى انديشمندان را در وادى ضلالت و هلاكت انداخته است. از اين جهت اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» مى‏فرمايد:

«طَريقٌ مُظْلِمٌ فَلا تَسْلُكُوهُ وَ بَحْرٌ عَميقٌ فَلا تَلِجُوهُ وَ سِرُّ اللَّهِ فَلا تَتَكَلَّفُوه»

«راهى است تاريك، آن را نپوييد، دريايى است عميق، وارد آن نشويد و رازى است الهى، خود را به زحمت نيندازيد.»

پاسخ اجمالى به اين شبهه- كه برهانى است لمّى و نزد فلاسفه از بهترين دليل‌هاست- چنين است:

قبلاً اثبات شد كه پروردگار متعال «مستجمع جميع صفات كماليّه» و از اين جهت حكيم و عالم و قادر و جواد است، پس بايد همۀ امور تكوينى و تشريعى از حكمت، علم، قدرت و جود او ناشى شده باشد. به عبارت ديگر تقدير هر انسانى صد در صد بر وفق حكمت، علم، قدرت و جود الهى است و اگر بهتر از آن تقدير ممكن بود بايد خداوند يا حكيم نباشد، يا علم به بهتر بودن نداشته باشد،

يا عاجز از تقدير بهتر باشد و يا جود و رأفت نداشته باشد، امّا چون حكيم، عالم، قادر و جواد است پس تقدير بهترى امكان نداشته و صلاح بنده قطعاً در همين تقدير بوده است.

مقدِّرى كه به گُل نكهت و به گِل جان داد                 به هر كه آنچه سزا بود حكمتش، آن داد

پاسخ تفصيلى به اين شبهه را فلاسفه، متكلّمان و مفسّران بزرگ داده‏اند كه اين نوشتار گنجايش ذكر آن را ندارد، ولى خلاصۀ كلام چنين است كه غالب اين بلاها، رنج‌ها، فقرها، نا امني‌ها، تبعيض‌ها و…. را خود ما به ‌واسطۀ تقصيرها و گناهان فردى و اجتماعى ايجاد كرده‏ايم.

تو گر اختر خويش را مى‏كنى بد                              مدار از فلك چشم نيك اخترى را

«وَ ما اصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبما كَسَبَتْ ايْديكُمْ وَ يَعْفُو عَنْ كَثيرٍ»

«هر مصيبتى به شما برسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده‏ايد و بسيارى را نيز عفو مى‏كند.»

«ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ ايْدِى النَّاس»

«فساد در خشكى و دريا به‏خاطر كارهايى كه مردم انجام‏داده‏اند آشكار شده است.»

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ امِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِانْعُمِ اللَّهِ فَاذاقَها اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوفِ بِما كانُوا يَصْنَعُون»

«خداوند منطقه‏اى را مثل زده است كه امن و امان بود و روزىِ (اهل) آن منطقه از هر سو مى‏رسيد؛ امّا نعمت‌هاى خدا را ناسپاسى كردند و خداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى‏دادند، لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانيد.»

«وَ لَو انَّ اهْلَ الْقُرى‏ امَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْارْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَاخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُون»

«اگر اهل شهرها ايمان مى‏آوردند و تقوا پيشه مى‏كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى‏گشوديم، ولى (آنها حقّ را) تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.»

«وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خاصَّةً»

«از فتنه‏اى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى‏رسد.»

نظير اين آيات در قرآن شريف و نيز روايات اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» به اندازه‏اى زياد است كه جمع‏آورى آن كتابى را فراهم خواهد كرد. به راستى اگر مفهوم جملۀ

«مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ»

«از آنچه، به آنان روزى داده‏ايم انفاق و بخشش مى‏كنند.»

كه در قرآن شريف به صورت مكرّر آمده است و در روايات به صورت متواتر نقل شده و از علائم مسلمان شمرده شده است در جامعۀ اسلامى حكم‏فرما باشد، فقر، شكست، ناامنى، كمبود، بيكارى، عزوبت، رنج، اختلاف، تبعيض و… از جامعه رخت نمى‏بندد؟ «تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل».

بنابر آنچه گفته شد «عدل» از نظر شيعه از اصول دين است و به همين جهت است كه شيعۀ اماميّه را «عدليّه» نيز مى‏نامند.

  • اصل سوّم: نبوّت‏
  • فصل نهم: اثبات نبوّت‏

سوّمين اصل از اصول دين، «نبوّت» است. شكّى نيست كه فرستادن پيامبران و نازل كردن كتاب‌هاى آسمانى و نصب اوصياء از طرف حقّ- تبارك و تعالى- داراى فوائد فراوانى است كه به برخى از اين فوائد همراه با شاهدى از قرآن كريم اشاره مى‏كنيم:

  • الف) عدالت اجتماعى‏

«لَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ انْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط»

«ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و ميزان (شناسايى حقّ از باطل) نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند.»

  • ب) حكومت اجتماعى‏

«فَبَعَثَ اللَّهُ النَبِيّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ انْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ»

«خداوند پيامبران را فرستاد تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حقّ دعوت مى‏كرد با آنها نازل نمود تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى كند.»

ج) اخلاق و تزكيۀ نفس‏

«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ اذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولًا مِنْ انْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ اياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ»

«خداوند بر مؤمنان منّت نهاد كه پيامبرى در ميان آنها از خودشان برانگيخت‏ كه آيات او را بر آنها بخواند و آنها را پاك كند.»

  • د) تعليم دين‏

«وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»

«و كتاب و حكمت به آنها بياموزد.»

  • هـ) هدايت به سوى كمال‏

«قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ يَهْدى‏ بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ بِاذْنِهِ وَ يَهْديهِمْ الى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»

«از جانب خدا براى شما روشنايى و كتابى روشنگر آمده است خدا هر كس را از خشنودى او پيروى كند، به وسيلۀ آن (كتاب) به راه‌هاى سلامت هدايت مى‏كند و به فرمان خود، از تاريكي‌ها به سوى روشنايى مى‏برد و آنها را به سوى راه راست رهبرى مى‏نمايد.»

تاريخ انبياء الهى نيز به وجود اين فوائد شهادت مى‏دهد. وقتى چنين باشد، قاعدۀ حكمت بارى تعالى و قاعدۀ لطف آن لطيف- جلّ و علا- اقتضا دارد كه فرستادن پيامبران و نازل كردن كتاب‌هاى آسمانى و نصب اوصياء به دست او انجام شود، بلكه از او كه فيّاض على الاطلاق (فيض دهندۀ مطلق) است، منع فيض از موجودى كه اقتضاى گرفتن فيض را دارد، محال است و چون وجود انبياء و اوصياء، عينِ فيض است و انسان نيز اقتضاى پذيرش چنين فيضى را دارد، پس محال است كه از طرف حقّ- تبارك و تعالى- چنين فيضى به انسان افاضه نشود.

  • فصل دهم: ابزار پيامبران براى هدايت انسان‌ها

انبياى عظام و اوصياى كرام براى هدايت مردم و رساندن پيام الهى به ايشان، نيازمند ابزارى هستند. همان دلايلى كه بر لزوم بعثت پيامبران و نازل كردن كتاب‌هاى آسمانى و نصب اوصياء دلالت دارد (قاعدۀ لطف، قاعدۀ حكمت و قاعدۀ لزوم افاضۀ فيض)، همچنين دلالت مى‏كند كه‏ خداوند متعال ابزار و وسايل هدايت را نيز با آنان فرستاده است. اين وسايل و ابزار عبارت است از:

  • هدايت تشريعى «وحى»

مراد از هدايت تشريعى همان «وحى» است كه رابطۀ شهودى ميان خداوند متعال و پيامبران گرامى اوست، به عبارت ديگر همان «علم حضورى» است كه همۀ انبياء به اندازۀ احتياج و به قدر وُسعت وجودى خود، داراى آن بوده‏اند و به همين دليل است كه تفاوت ميان پيامبران از نظر علم و سعۀ وجودى، بسيار زياد است در حالى كه از نظر اصلِ القاى وحى به آنان از سوى خداوند، تفاوتى ندارند و لذا قرآن شريف اگرچه مى‏فرمايد كه:

«لا نُفَرِّقُ بَيْنَ احَدٍ مِنْ رُسُلِهِ»

«در ميان هیچ‌یک از پيامبران او فرقى نمى‏گذاريم.»

ولى در عين حال تصريح مى‏كند كه:

«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ …. وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ»

«بعضى از آن رسولان را بر بعضى ديگر برترى داديم …. و درجات بعضى از آنان را بالا برد.»

لذا بسيارى از انبياء إلهى به اندازۀ مقام تبليغى و وظايفى كه داشته‏اند، داراى اين علم حضورى و وسعت وجودى بوده‏اند و بعضى از آنان نظير حضرت آدم و پيامبران اولواالعزم«سلام‌الله‌علیهم»، علاوه بر علم به كلّيۀ احكام الهى، به كلّيۀ موضوعات خارجى تكوينى نيز علم داشته‏اند و به عبارت قرآن شريف «علم به همۀ اسماء» و به اصطلاح متكلّمين «علم غيب به موضوعات خارجيّه» داشته‏اند.

«وَ عَلَّمَ ادَمَ الْاسْماءَ كُلَّها»

«همۀ نام‌ها را به آدم آموخت.»

«وَ انَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فى‏ بُيُوتِكُمْ»

«و شما را از آنچه مى‏خوريد و آنچه در خانه‏هاى خود ذخيره مى‏كنيد خبر مى‏دهم.»

ولى در اين ميان حضرت خاتم الانبياء محمّد بن عبداللَّه«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» و اوصياء گرامى ايشان«سلام‌الله‌علیهم»، چون به معناى حقيقى، «انسان كامل» هستند و به عبارت دقيق و عميق فلسفى و عرفانى، «تجلّى حقّ تعالى با همۀ اسماء و صفات حتى اسماء و صفات مُسْتَأثِره» مى‏باشند، لذا «علم مطلق حقّ در ماسِوَى اللَّه» مى‏باشند و قرآن شريف از باب نمونه، گاه همۀ عالم هستى را محضر در اوصياء گرامى نبى اكرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» مى‏داند و اوصياء گرامى را در محضر پيامبر خاتم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»:

«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ امَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً»  «شما را امّت ميانه‏اى قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر هم بر شما گواه مى‏باشد.»

و گاه قرآن شريف را علم ما سوى اللَّه معرّفى مى‏كند و وصى گرامى پيامبر«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»، يعنى اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» را عالم به همۀ اين قرآن مى‏داند:

«وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْنى‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»  «كسانى كه كافر شدند مى‏گويند: تو پيامبر نيستى، بگو كافى است كه خداوند و كسى كه علم كتاب نزد اوست ميان من و شما گواه باشد.»

2) هدايت تكوينى «معجزه»

مراد از هدايت تكوينى، معجزه است كه هر پيامبرى بايد براى اثبات نبوّت خود داشته باشد، همان‌گونه كه تمام پيامبران داشته‏اند:

«لَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ»  «ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم.»

و مراد از معجزه آن است كه احدى نتواند آن را بياورد، گرچه از اهل رياضت يا كرامت باشد، مانند عصاى حضرت موسى«سلام‌الله‌علیه» و زنده كردن مردگان توسّط حضرت عيسى«سلام‌الله‌علیه» و نزول قرآن‏ كريم كه معجزۀ جاويد نبىّ اكرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» است.

البته در یک معناى وسيع‏تر و با یک برداشت دقيق‏تر، مى‏توان گفت: مقصود از اين هدايت تكوينى، همان واسطۀ فيضى است كه فلاسفۀ بزرگ مانند صدر المتألّهين دربارۀ آن حرف‌هاى شنيدنى و قابل دقّت و تعمّق دارند و از آن به «امامت تكوينى» و يا «امامت در قرآن» ياد كرده‏اند و هر یک از انبياء و اوصياء به مقدار سعۀ وجودى از اين هدايت تكوينى بهره‏اى داشته‏اند.

غالب آنان به اندازۀ احتياج در امر نبوّت، از آن واسطۀ فيض بهره و برخى از آنان به طور مطلق واسطۀ فيض حقّ تعالى بوده‏اند، ولى فقط در زمان نبوّت:

«وَ جَعَلْناهُمْ ائِمَّةً يَهْدُونَ بِامْرِنا»  «و ايشان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى‏كردند.»

امّا پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» و اوصياى بزرگوار ايشان، بر اساس قاعدۀ «امكان اشرف» واسطۀ فيض بين خداوند و آنچه غير اوست، از ازل تا ابد هستند:

«انَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنوُا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»  «سرپرست و ولىّ شما تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏اند، همان‌ها كه نماز را بر پا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند.»

  • 3) عصمت‏

با كمى دقّت روشن مى‏شود كه انبياى عظام و اوصياى گرامى ایشان، از گناه و خطا و سهو و نسيان محفوظ هستند، زيرا:

اوّلًا: قاعدۀ حكمت و لطف و افاضۀ فيض كه بر لزوم فرستادن پيامبران و نازل كردن كتب آسمانى و نصب اوصياء دلالت دارد، همچنين دلالت مى‏كند كه آنان بايد از معصيت و سهو و نسيان مصون باشند.

ثانياً: اگر گناه يا سهو و نسيانى در زندگى آنان باشد، اطمينان در وحى و رساندن احكام الهى از آنان سلب مى‏شود و براى حفظ اعتماد مردم به آنان و اينكه آنان را واسطۀ مطمئنّى بدانند بايد از لغزش‌ها مصون باشند.

ثالثاً: عصمت و مصونيّت از مراتب ايمان است. همانطور كه ما از بسيارى چيزها مصون هستيم مانند خوردن زهر، رفتن در آتش، اتّصال به برق و… چون به بدى آنها يقين داريم، انبياء و اوصياء نيز چون به آلودگى گناه و زشتى آن علم دارند، از اين جهت، از نزديک شدن به آن و آلوده شدن به آن مصون مى‏باشند، بنابراين بايد گفت عصمت از مراتب بالاى ايمان به مبدأ و معاد است.

رابعاً: پروردگار عالم سند قرآنى ارائه داده است که همۀ انبياء و اوصياء بلکه مقرّبان درگاه او مصونيّت دارند:

«قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَاغْوِيَنَّهُمْ اجْمَعينَ الَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الُمخْلَصين»  «(شيطان) گفت: به عزّت تو سوگند، همۀ آنان را گمراه خواهم‏كرد مگر بندگان‏خالص تو را.»

همچنين خداوند متعال سند قرآنى ارائه داده است كه ظالم و گناهكار لياقت مقام نبوّت و وصايت را ندارند:

«لا يَنال عَهْدى‏ الظَّالِمينَ»  «پيمان من به ستمكاران نمى‏رسد.»

همچنين با تأكيد مخصوصى، پيامبر گرامى اسلام و اوصياى گرامى او و دختر شايستۀ او را از هر گونه آلودگى و خطا و نسيانى محفوظ داشته است:

«انَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»  «خدا فقط مى‏خواهد آلودگى را از شما اهل‌بيت دور كند و شما را پاك سازد.»

پاسخ به یک سؤال‏

در اينجا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه اگر انبياء و اوصياء«سلام‌الله‌علیهم» معصوم هستند، پس چرا در قرآن كريم و روايات شريف، مخصوصاً در دعاهايى كه از امامان معصوم«سلام‌الله‌علیهم» نقل شده است، نسبت معصيت و خطا و نسيان به انبياء و اوصياء داده شده است؟ بزرگان دين به اين مسئله جواب‌هايى داده‏اند. بهترين جواب، جوابى است كه مرحوم حاج ملاّ هادى سبزوارى در آخر كتاب منظومه فرموده است. ايشان مى‏گويد:

مَراتِبُ التَّوبِ كَمَراتِبِ التُّقى‏                     مِنْ حُرمَةٍ اوْ حِلٍّ اوْ غَيْرِ اللِّقاءِ

يعنى مراتب توبه مانند مراتب تقوا متفاوت است، گاه توبه به جهت انجام گناه است، گاه به دليل ترك اولى‏ «ترك امر بهتر» و گاه به خاطر توجّهاتى است كه به غير حقّ تعالى مى‏شود. به عبارت رساتر از مثل حضرت آدم«سلام‌الله‌علیه» انتظار نبود از آن گندم كه از خوردن آن نهى شده بود، بخورد و خود را گرفتار كند و معلوم است كه اين ترك اولى براى او كه در مقام نبوّت است همانند گناه بزرگى است كه استحقاق آن همه رنج‌ها را داشت.

«وَ عَصى‏ ادَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏»

«آدم به پروردگار خود عصيان ورزيد و بيراهه رفت.»

يا مثلاً تماس پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» با غير خداى متعال نيز كدورت‌آور است و با اين كار، قلب مبارك ايشان زنگار مى‏گيرد و اين زنگار رفع نمى‏شود مگر با استغفار. از اين جهت از ايشان نقل شده كه فرمودند:

«انَّهُ لَيُغانُ عَلى‏ قَلْبى‏ فَاسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِى الْيَومِ سَبْعينَ مَرَّةً»  «به درستى كه كدورت قلبم را مى‏گيرد، پس در هر روز هفتاد مرتبه از خدا طلب مغفرت مى‏كنم.»

توجّه چنين انسان‌هاى بزرگى به اين دنيا با آن همه كدورت‌ها و ظلمت‌هاى موجود در عالم فانى، موجب مى‏شود تا آنان به خاطر همين توجّه، خود را گناهكار ديده و استغفار نمايند.

  • 4) تزكيه‏

تزكيه نيز يكى از وسايل و ابزار پيامبران در امر هدايت بشريّت است. از قرآن شريف استفاده مى‏شود كه تمام پيامبران براى تزكيه و تهذيب آمده‏اند و به‌خصوص در مورد رسول گرامى اسلام«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» قرآن شريف چنين فرموده است:

«هُوَ الَّذى‏ بَعَثَ فِى الْامّيّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ اياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»

«او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده فرستاده‏اى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها بخواند و آنها را پاك گرداند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد.»

وقتى چنين باشد، طبعاً خود پيامبران نيز نبايد رذيله‏اى داشته باشند، بلكه عقل حكم مى‏كند كه بايد مهذّب و مبرّا از هر رذيله‏اى باشند. علاوه بر اين اگر رذيله‏اى بر كسى حكم‏فرما باشد، انديشه و گفتار و كردار او از همان رذيله تأثير جدّى خواهد پذيرفت:

«قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ»

«بگو هر كس طبق روش (و خلق و خوى) خود عمل مى‏كند.»

و از اين جهت اعتماد از او سلب خواهد شد.

همان دلايلى كه دلالت بر عصمت انبياء و اوصياء داشت، بر لزوم تزكيه و بر اينكه پيامبران الهى و اوصياى ايشان بايد از هر صفت رذيله‏اى مبرّا باشند، نيز دلالت دارد.

  • 5) تحليه‏

بسيارى از صفات نيكو و فضائل نيز از ابزار كار پيامبران گرامى و اوصياى آنان در امر هدايت بوده است كه بدون آنها موفّق به انجام رسالت خويش نبوده‏اند. سعۀ صدر، صبر، استقامت، رأفت، عفو، تواضع و… از جملۀ اين صفات بوده‏اند. قرآن كريم خطاب به پيامبر اسلام«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» مى‏فرمايد:

«وَ لَو كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبَ لَانْفَضُّوا مِنْ حَولِكَ»

«و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى‏شدند.»

«و اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَن اتّبَعَكَ مِنَ المُؤْمنين»

«و در مقابل تمام پيروان با ايمانت تواضع كن.»

«و اسْتَقِمْ كَما امِرْتَ»

«و آنچنان‌که مأمور گشتى، پايدارى كن.»

در پايان اين فصل ذكر اين نكته لازم است كه: وحى يا همان هدايت تشريعى كه به عنوان اوّلين ابزار انبياء براى هدايت بشر پيرامون آن سخن گفتيم، به عنوان مرتبۀ عاليه‏اى از ارتباط، نياز به مقدّماتى دارد كه عبارت از طى كردن منازل هفت‌گانه: «يقظه، توبه، تقوى، تخليه، تحليه، تجليه و لقاء» است و تا اين منازل گذرانده نشود، آن ارتباط هرگز به‌وجود نخواهد آمد، چرا كه «نبوّت» مرتبه‏اى عاليه از مراتب «عبوديّت» است و تا اين منازل طى نشود، حقيقت «عبوديّت» هم حاصل نخواهد شد چه رسد به مقام «نبوّت».

با اين بيان روشن مى‏شود كه وجود شرايط و ابزارى كه پيرامون آن بحث كرديم، براى انبياء و اوصياء«سلام‌الله‌علیهم»، یک امر عرفانى ضرورى است و نزد اهل معرفت، در سرحدّ بداهت است.

فصل يازدهم: نبوّت حضرت محمّد بن عبداللَّه«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»‏

پيامبر اسلام، حضرت محمّد بن عبداللَّه«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» آخرين پيامبر إلهى است كه طبق عقيدۀ ما مسلمانان از همۀ انبياء بالاتر و والاتر و از هر جهت اشرف و افضل پيامبران است، دين او كاملترين دين است و تا روز قيامت قدرت ادارۀ جامعۀ بشرى را خواهد داشت و به اين‏دليل- به رغم همۀ موانعى كه بر سر راه داشته و دارد- جهانى خواهد شد:

«هُوَ الَّذى‏ ارْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»

«او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين حقّ فرستاد تا آن را بر همۀ آيين‌ها غالب گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند.»

در مدّت 23 سال نبوّت پيامبر اسلام«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» بيش از چهار هزار معجزه از ايشان صادر شده، چنان‌که تاريخ‌نويسان نيز آن را بيان كرده‏اند. معجزۀ زنده، جاويد و مهمّ آن حضرت «قرآن شريف» است. پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» دعوت خود را با قرآن كريم آغاز كردند و با صراحت تمام، همۀ‏ مردمان از عرب و غير عرب، دانشمند و غير دانشمند، فصيح و غير فصيح، اديب و غير اديب، قانون‌گذار و غير قانون‌گذار را به مقابله به مثل دعوت فرمودند كه در اصطلاح علمى به آن «تحدّى» مى‏گويند:

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْانْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ انْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرانِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوكانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً»

«بگو: اگر انس و جنّ گرد آيند كه مانند اين قرآن را بياورند، مانند آن را نخواهند آورد هر چند يكديگر را (در اين كار) كمك كنند.»

حتّى قرآن شريف در آيۀ ديگر به كمتر از اين نيز تنزّل كرده و مى‏فرمايد:

«أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ»

«آنها مى‏گويند: او به دروغ اين (قرآن) را (به خدا) نسبت داده، بگو: اگر راست مى‏گوييد شما هم ده سورۀ ساختگى مانند اين قرآن بياوريد و تمام كسانى را كه مى‏توانيد- غير از خدا- (براى اين كار) دعوت كنيد پس اگر شما را اجابت نكردند، بدانيد كه آنچه نازل شده است به علم خداست.»

و در آيۀ ديگر به یک سوره تنزّل فرموده است:

«وَ انْ كُنْتُمْ فى‏ رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدائَكُمْ‏مِنْ دُونِ اللَّهِ انْ كُنْتُمْ صادِقينَ فَانْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلوُا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتى‏ وَقُودُهاالنَّاسُ وَ الْحِجارَةُ اعِدَّتْ لِلْكافِرينَ»

«و اگر دربارۀ آنچه بر بندۀ خود (پيامبر) نازل كرده‏ايم شكّ و ترديد داريد، يك‏سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را- غير از خدا- (براى اين كار) فراخوانيد اگر راست مى‏گوييد، پس اگر چنين نكنيد- كه هرگز نخواهيد كرد- از آتشى بترسيد كه هيزم آن، مردم (گنهكار) و سنگ‌هاست و براى كافران آماده شده است.»

در خصوص اين سه آيۀ شريفه بايد به اين نكات توجّه كنيم:

الف) در هر سه آيه، «تحدّى» و مقابله به مثل به صورت كلّى آمده است و اين بدين معنى است كه اين «تحدّى» فقط در بخش و جانب خاصّى از قرآن شريف نظير جنبۀ فصاحت و بلاغت نيست، بلكه در مورد برهان‌هاى علمى قرآن، علوم تاريخ و اجتماعى قرآن، جاذبۀ خاصّ قرآن، مباحث اخلاقى قرآن، احكام و قوانين قرآن شريف و خلاصه در همۀ جوانب قرآن شريف نيز جارى است. در اين باره در فصل بعد نيز سخن خواهيم گفت.

ب) در هر سه آيه، «تحدّى» عمومى است، يعنى گفته شده اگر همۀ آدميان با همۀ ابزارهاى فكرى و علمى خود، همفكر شوند نمى‏توانند حتّى یک آيه مثل قرآن بياورند.

ج) اين «تحدّى» همچنين مربوط به زمان و مكانِ خاصّ نيست و امروز هم اگر كسى يا گروهى بتواند یک آيه مثل قرآن شريف بياورد (كه نمى‏تواند)، مسلمان‌ها مى‏پذيرند كه قرآن شريف از طرف حقّ تعالى نيست. دشمنان اسلام نيز گرچه از هيچ ضربه‏اى به اسلام فروگذار نكرده و نمى‏كنند، ولى تاكنون به فكر تحدّى با قرآن كريم نبوده‏اند، زيرا مى‏دانند چنين كارى تحقّق‌پذير نيست، البته بعضى مغروران نادان به طور فردى يا جمعى به فكر چنين كارى افتاده‏اند، ولى غير از رسوايى، حاصلى براى آنها نداشته است.

فصل دوازدهم: قرآن معجزۀ جاويد نبىّ اكرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»‏

قرآن شريف از جهات متعدّدى معجزۀ جاويد است كه ما تنها به سه جهت اشاره مى‏كنيم:

اوّل: زمان نزول قرآن شريف، در منطقۀ حجاز، فنّ فصاحت و بلاغت و استفاده از اين فنّ، از رونق بسيارى برخوردار بود و بازار عُكاظ در مكّه، محلّى براى گردهمايى شاعران محسوب مى‏شد. همه ساله شاعران در آنجا جمع مى‏شدند و بهترين اشعار را بر ديوار كعبه مى‏آويختند.

«معلّقات سبع» كه در تاريخ ادبيات عرب، معروف و از امور مسلّم است، هفت قطعه از بهترين اشعار عرب بوده كه آنها را به كعبه مى‏آويختند. با بعثت پيامبر گرامى اسلام«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» و نزول قرآن شريف نه فقط بازار عكاظ تعطيل شد، بلكه آن معلّقات نيز به زير آمد. طوايفى كه صاحبان اين اشعار بودند با كمال شرمندگى اشعار خود را بردند، زيرا نور شمع در مقابل نور خورشيد نابودشدنى است. قرآن كريم علاوه بر تعطيل كردن بازار عكاظ، چنان تأثيرى بر جاى نهاد كه مثلاً وليد بن مغيره كه در ميان اعراب «ريحانة العرب» لقب گرفته بود، دربارۀ قرآن شريف گفت:

«انَّ لَهُ لَحَلاوَةً وَ انَّ عَلَيْهِ لَطلاوَةً وَ انَّ اعْلاهُ لَمُثْمِرٌ وَ انَّ اسْفَلَهُ لَمُعْذِقٌ وَ انَّهُ لَيَعْلُو وَ ما يُعْلى‏»

«هر آينه، قرآن برخوردار از شيرينى خاصّى است و داراى زيبايى و سرور ويژه‏اى است، طبقات فوقانى آن بسى ثمربخش و طبقات زيرين آن بسى خوشبو، و اين كتابى است كه از هر چيز برتر است و هيچ چيز بر آن برترى نمى‏يابد.»

خلاصۀ كلام اينكه، پيامبر گرامى آنان را به تحدّى دعوت كرد ولى آنان هر كارى كه مى‏توانستند انجام دادند، حتّى به پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» پيرايۀ جنون، سحر و… بستند و بيش از هشتاد مرتبه با او جنگ كردند، امّا به فكر تحدّى با قرآن شريف نيفتادند، چرا كه مى‏دانستند چنين كارى از قدرت آنان خارج است.

دوّم: قرآن شريف در مدّت بيست و سه سال و در حالات مختلف مثل سفر، حضر، صلح، جنگ، آسايش، سختى، فقر، غنا، حبس، رهايى، حصر، آزادى و… بر پيامبر گرامى نازل شد و در عين حال هماهنگى خود را حفظ كرد.

حوادث و حالات مختلف، موجب پيدايش حالات روانى، هيجان‏ها، آرامش‏ها، خوف‏ها و اميدها، غم‏ها و شادى‏ها و… در انسان مى‏شود و تأثير فراوانى در گفتار و كردار انسان بر جاى مى‏گذارد، امّا قرآن شريف از اين امر بر كنار است. هماهنگى مخصوص قرآن كريم از نظر شكل، محتوا، جاذبه، روش، انسجام و عدم دگرگونى از ابتدا تا انتها نشان مى‏دهد كه نمى‏تواند حاصل تراوش فكرى بشر باشد، كتابى كه در مدّت بيست و سه سال جمع شده باشد، على القاعده بايد داراى اختلاف‌هاى زيادى باشد. در كتاب‌هاى بزرگان- مخصوصاً اگر علمى باشد- ديده‏ايم كه اختلاف و يا لااقلّ تغيير رأى وجود دارد، ولى در تمام قرآن شريف یک اختلاف يا تغيير رأى ديده نمى‏شود، پس معلوم مى‏شود كه منشأ آن علم خداست، نه علم بشر. قرآن كريم از اين معجزۀ بزرگ خبر داده است:

«افَلا يَتَدَبَّروُنَ الْقُرانَ وَ لَو كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلْافاً كَثيراً»

«آيا دربارۀ قرآن نمى‏انديشيد؟ اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى‏يافتيد.»

سوّم: در قرآن شريف زيباترين، دقيق‌ترين و رساترين برهان‌هاى مربوط به اعتقادات و اصول دين ديده مى‏شود، در حالى كه قرآن كريم كتاب فلسفه و كلام نيست، همچنان‌که دقيق‌ترين، رساترين و بيشترين بحث‌هاى تاريخى را در خود دارد، گرچه كتاب تاريخ نيست. مسائل علمى دربارۀ علومى مانند نجوم، علوم طبيعى، طبّ و… در قرآن شريف وجود دارد و در آن علوم از حقايقى مانند قوّۀ جاذبه، حركت منظومه‏ها، معلّق بودن آنها در فضا و… پرده برداشته شده است، در حالى كه قرآن شريف كتاب علوم طبيعى نيست. قرآن كريم در عرفان نظرى و عملى نيز بهترين و دقيق‌ترين روش‌ها و شيوه‏ها همراه با عقلانيّت را ارائه فرموده است و عالمان و عارفان بزرگ همانند خواجه نصير الدين طوسى، صدرالمتألهين شيرازى و ابن عربى افتخار شاگردى در محضر مبارك و متعالى قرآن شريف را دارند، در حالى كه قرآن شريف كتاب عرفان نيست. چنان‌که قرآن كريم در اخلاق و تهذيب نفس نيز بهترين بيان‌ها و روش‌ها را داراست و با جاذبۀ مختصّ به خود، انسان را در مسير سازندگى به پيش مى‏برد، مراتب سير و سلوك را به او نشان مى‏دهد و سالك را به مقام لقاء و بالاتر مى‏رساند و حتّى بايد گفت كه تمام آيات آن رنگ اخلاقى دارد، ولى با اين همه، قرآن شريف كتاب اخلاق نيست.

بنابراين اگر بخواهيم بگوييم كه قرآن، كتاب چيست، بايد پاسخ را از خود قرآن شريف دريافت كنيم. قرآن كريم خود را حاوى تمام علوم مى‏داند، گرچه ما قطره‏اى از آن دريا را بيشتر نمى‏توانيم برداريم:

«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فى‏ هذَا الْقُرانِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَابى‏ اكْثَرُ النَّاسِ الّا كُفُوراً»

«ما در اين قرآن، براى مردم از هر چيز نمونه‏اى آورديم امّا بيشتر مردم (در برابر آن، از هر كارى) جز انكار، ابا داشتند.»

«وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ الّا فى‏ كِتابٍ مُبينٍ»

«هيچ تر و خشكى وجود ندارد مگر اينكه در كتابى آشكار ثبت است.»

«ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَى‏ءٍ»

«ما هيچ چيز را در اين كتاب فرو گذار نكرده‏ايم.»

«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَى‏ءٍ»

«و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است.»

اين مطلب را نيز اضافه كنيم كه قرآن شريف را كسى آورده كه درس نخوانده است و علم او «علم لَدُنّى» و علمى است كه از جانب حقّ تعالى به او اعطاء شده است:

«وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ اذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ»

«تو هرگز پيش از اين، كتابى نمى‏خواندى و با دست خود چيزى نمى‏نوشتى، و گرنه باطل‌انديشان قطعاً به شك مى‏افتادند.»

اینک آيا مى‏توان گفت قرآن شريف از طرف خداوند متعال نيست؟!

اهل سير و سلوك و اصحاب اعداد و افرادى كه از علم طلسم و رموز آگاهند و اهل دل كه با ادعيه سر و كار دارند و نيز اهل رياضت‌هاى دينى و… از معجزات قرآن كريم به شهودهاى بسيارى رسيده‏اند و دربارۀ آن سخن‌ها دارند، اثرها ديده‏اند و به كشف‌هايى رسيده‏اند، ولى همگى برآنند كه آنچه به دست آمده است، تنها قطره‏اى از درياى قرآن كريم است.

فصل سيزدهم: عدم تحريف در قرآن‏

عالمان بزرگ اسلام اعمّ از شيعه و سنّى تصريح كرده‏اند كه هيچ‌گونه تحريفى در قرآن كريم واقع نشده است؛ يعنى هيچ‌گونه كاستى يا زياده‏اى در قرآن كريم نازل شده به قلب رسول اللَّه«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»، واقع نشده است و اين قرآن كريم كه در ميان ما مسلمانان است، همان قرآنى است كه كاتبان وحى در زمان پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» نوشته‏اند و حتّى تاريخ نشان مى‏دهد كه اگر كسى دانسته يا ندانسته تحت تأثير بعضى روايات مجعول كه دشمن براى مخدوش كردن قرآن شريف و در نتيجه اسلام وضع كرده است، قائل به تحريف قرآن شريف مى‏شد، از حيث اجتماعى به‌گونه‏اى مطرود مى‏شد كه چاره‏اى جز توبه از گفتۀ نادرست و اعتقاد باطل خود نداشت. بنابراين قاطعانه مى‏توان گفت: به اتّفاق عالمان شيعه و سنّى، قرآنى كه در دست ماست، همان قرآنى است كه بر پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» نازل شده است و در حقيقت اين مطلب از اعتقادات شيعه‏ محسوب مى‏شود.

سرّ مطلب اين است كه در كنار پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»، كاتبان وحى بوده‏اند كه در تاريخ قرآن شريف تعداد آنان را چهل و سه نفر نوشته‏اند. اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» و شانزده نفر ديگر، بيش از ديگران بر اين كار ملازمت داشتند و موظّف بودند قرآن شريف را بدون یک كلمه كم يا زياد بنويسند و با يكديگر مقابله كنند. علاوه بر اين، همّت مسلمانان بر خواندن و حفظ قرآن كريم و نيز تأكيد رسول گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» بر آن امرى قطعى و مسلّم است. در تاريخ مى‏خوانيم كه مسلمان‌ها به دليل زياد يا كم شدن یک كلمه بحث‌ها مى‏كردند تا اينكه با مراجعه به قرآن‌هاى مشهور رفع اشكال مى‏شد. نظير اين دليل براى عدم تحريف در قرآن شريف را بزرگان در كتاب‌هاى تفسيرى و غير تفسيرى ذكر فرموده‏اند.  دليلى كه فصل الخطاب و رافع نزاع است اين است كه پروردگار عالم وعده داده است حافظ قرآن شريف باشد و هيچ باطل و كم و زيادى تا روز قيامت در آن راه نيابد:

«انَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ انَّا لَهُ لَحافِظُونَ»

«ما قرآن را نازل كرديم و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود.»

«لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»

«هيچ‌گونه باطلى از پيش رو و از پشت سر، به سراغ آن نمى‏آيد.»

فصل چهاردهم: خاتميّت پيامبر اسلام«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»‏

شكّى نيست كه پيامبر گرامى اسلام«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» خاتم پيامبران است و بعد از او تا روز قيامت، پيامبرى نخواهد آمد. او پيامبرى است كه اختصاص به قوم، منطقه و افراد خاصّى ندارد:

«وَ ما ارْسَلْناكَ الّا كافَّةً لِلْنَّاسِ»

«و ما تو را نفرستاديم مگر براى همۀ مردم.»

«وَ ما ارْسَلْناكَ الّا رَحْمَةً لِلْعالَمينَ»

«و ما تو را نفرستاديم مگر رحمتى براى جهانيان.»

همچنين اختصاص به زمان خاصّى ندارد:

«ما كانَ مُحَمَّدٌ ابا احَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيّينَ»

«محمّد پدر هیچ‌یک از مردان شما نيست، ولى فرستادۀ خدا و خاتم پيامبران است.»

«وَ اوحِىَ الَىَّ هذَا الْقُرانُ لِانْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ»

«اين قرآن بر من وحى شده تا شما و تمام كسانى را كه اين قرآن به آنها مى‏رسد بيم دهم.»

چنان‌که از پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» رواياتى نقل شده است كه علاوه بر متواتر و قطعى بودن از نظر سند، از نظر دلالت بر خاتميّت نيز قطعى است، بلكه در اين روايات، مسئلۀ خاتميّت مفروغ عنه و یک امر حتمى دانسته شده است. سه روايت زير از جملۀ آن روايات است:

«(يا عَلِىٌّ) انْتَ مِنّى‏ بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى‏ الّا انَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى‏»

«(اى على)، تو نسبت به من مانند هارون هستى نسبت به موسى، مگر آنكه بعد از من پيامبرى نخواهد بود.»

«انّى‏ تارِكٌ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ ما انْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضَلُّوا كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتى‏ وَ اهل‌بيتى‏ فَانَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى‏ يَرِدا عَلَىَّ الْحَوضَ»

«به درستى كه من دو چيز گرانبها در بين شما مى‏گذارم، كتاب خدا و عترتم، اين دو از هم جدا نمى‏شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.»

«ايُّهَا النَّاسُ حَلالى‏ حَلالٌ الى‏ يَومِ الْقِيامَةِ وَ حَرامى‏ حَرامٌ الى‏ يَومِ الْقِيامَةِ»

«اى مردم، حلال من تا روز قيامت حلال است و حرام من تا روز قيامت حرام است.»

سرّ خاتميّت در اين است كه بعثت پيامبرى بعد از پيامبر ديگر يا به دليل نقص دين قبلى است كه پيامبر بعدى بايد رفع نقص كند و يا به اين دليل است كه دين قبلى نمى‏تواند جامعۀ بعد را اداره كند و يا بايد دستورهاى پيامبر قبلى دستخوش حوادث و در نتيجه نابود شده باشد و يا تحريفى در آن پديد آمده باشد به طورى كه ديگر قابل اجرا نباشد و چون هیچ‌یک از موارد ياد شده در مورد دين اسلام و پيامبر خاتم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» قابل تصوّر نيست، پس وجهى براى وجود پيامبر بعدى نيست، بلكه آمدن او بيهوده است و با حكمت بارى تعالى منافات دارد.

اسلام دينى فطرى است و به همين دليل هم ابدى است:

«فَاقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتى‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»

«پس روى خود را متوجّه به آيين خاصّ پروردگار كن اين فطرتى است كه خداوند انسان‌ها را بر آن آفريده است.»

و چون اسلام دين ابدى است، پس جوابگوى تمام احتياج‌هاى بشر نيز خواهد بود.

  • فصل پانزدهم: جهانى بودن اسلام‏

چنان‌که در فصل قبل گفتيم پيغمبر اسلام«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» خاتم انبياء خداوند متعال هستند و دين مبين اسلام هم خاتم اديان الهى و از اين جهت دين ابدى است. اكنون بايد اضافه كنيم كه از قرآن شريف به خوبى استفاده مى‏شود كه اين دين بزرگ، بر خلاف ميل دشمنان و مخالفان آن جهانى خواهد شد و با وجود همۀ كارشكني‌ها و ايجاد موانع، اسلام شكست نخواهد خورد. و بالاخره آيين مبين اسلام، عالم‏گير خواهد شد:

«هُوَ الَّذى‏ ارْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»

«او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست فرستاد تا آن را بر همۀ آيين‌ها غالب گرداند هر چند مشركان خوش نداشته باشند.»

ظهور اسلام و حكومت آن بر جهان از نظر قرآن كريم مسلّم است، امّا اين كار به دست چه كسى محقّق خواهد شد؟

قرآن شريف، در يک‌جا اين حركت عظيم را به مستضعفان زمين نسبت مى‏دهد:

«وَ نُريدُ انْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْارْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ ائِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الوارِثينَ وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِى الْارْضِ»

«ما مى‏خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم و حكومتشان را در زمين پا بر جا سازيم.»

و در موارد ديگر، اين حركت را به صالحان و شايستگان نسبت داده است:

«وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ انَّ الْارْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصَّالِحُونَ»

«در زبور بعد از ذكر (تورات) نوشتيم: بندگان شايسته‏ام وارث زمين خواهند شد.»

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلوُا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْارْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لُيمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى‏ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوفِهِمْ امْناً»

«خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند، وعده داده است كه حتماً آنان را جانشين (خود) روى زمين قرار دهد، همان‌گونه كه پيشينيان را جانشين (خود) قرار داد و دينى را كه براى آنان پسنديده، ريشه‏دار و پا بر جا خواهد ساخت و ترسشان را به آرامش و امنيّت مبدّل خواهد كرد.»

و از رواياتى مثل روايت ثقلين استفاده مى‏كنيم كه مراد از افراد صالح و شايسته در این‌گونه آيات شريفه، شيعيان هستند كه با دو بال قرآن كريم و عترت به سوى واقعيّت‌ها پرواز مى‏كنند،

چنان‌که از تاريخ قطعى نيز استفاده مى‏كنيم كه مستضعف در قرآن كريم همان شيعه است كه از هنگام شكل‏گيرى آن يعنى بعد از رحلت رسول اللَّه«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» در رنج، ترس، تقيّه و در زير فشار ضرب، قتل، طرد از حكومت، بلكه از جامعه و… زندگى كرده است و هيچ جرمى جز پيروى از پيامبر و عترت«سلام‌الله‌علیهم» نداشته است. اين ادّعا احتياج به بيان بيشترى دارد كه در اينجا مجال آن نيست، ولى در تفسير اين آيات مى‏توان به رواياتى اكتفا كرد كه از مبيّن قرآن، يعنى پيامبر«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» صادر شده است. بيش از ده هزار روايت از پيامبر گرامى و عترت او راجع به حضرت مهدى«عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف» نقل شده است كه اين روايات را اهل تشيّع و تسنّن در كتاب‌هاى معتبر خود آورده‏اند. در اين روايات نام مبارك حضرت مهدى«عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف» امامت او، غيبت او، تسلّط او بر جهان بعد از ظهور، علامات ظهور و… آمده است و بسيارى از اين روايات تواتر لفظى يا معنوى دارد، مثلاً در بيش از سيصد روايت از شيعه و سنّى، اين جمله آمده است كه:

«يَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْارْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوراً»

«به‌واسطۀ حضرت مهدى«عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف»، خداوند زمين را پر از عدالت مى‏كند آنچنان‌که از ظلم و جور پر شده است.»

دربارۀ حضرت مهدى«عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف» و امامت ايشان در فصل‌هاى بعدى، سخن خواهيم گفت.

  • اصل چهارم: امامت‏
  • فصل شانزدهم: اثبات امامت‏

در اعتقاد شيعه، چهارمين اصل از اصول دين «امامت» است، زيرا شيعه مدّعى است كه امامت، ادامۀ نبوّت است و امام بايد از طرف خداى متعال تعيين شود و هیچ‌کس حتّى پيامبر حقّ ندارد كسى را به امامت و ولايت منصوب كند، مگر آنكه به اذن خداوند متعال باشد. پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» بارها به اين مطلب تصريح فرموده‏اند، از جمله در جريان غدير خم فرمودند: «اين جبرئيل است كه از طرف خداى متعال به من امر مى‏كند كه على بن ابي‌طالب«سلام‌الله‌علیه» را به امامت نصب كنم».  در تاريخ مى‏خوانيم هنگامى كه پيامبر، اسلام را به قبيلۀ بنى كِلاب معرّفى كردند، آنها گفتند:

با تو بيعت مى‏كنيم به شرط آنكه حكومت بعد از تو در بين ما باشد، پيامبر در پاسخ فرمودند:

«الْامْرُ لِلّهِ فَانْ شاءَ كانَ فيكُمْ اوْ فى غَيْرِكُمْ»

«امر براى خداست، اگر خواست در ميان شما خواهد بود و الّا در بين ديگران.»

سرّ مطلب اين است كه اختيار انسان با هیچ‌کس نيست جز خدا يا كسى كه خدا به او اختيار داده است. اين مطلب از نظر عقلى بسيار روشن است، به اندازه‏اى كه مى‏توان گفت بديهى است.

«وَ ربُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»

«و پروردگار تو هر چه بخواهد مى‏آفريند و هر چه بخواهد برمى‏گزيند، آنان (در برابر او) اختيارى ندارند.»

از اين‌رو در آيۀ امامت اوّلًا «امامت» را عهد خداوند متعال مى‏داند و ثانياً نصب «امام» را از سوى خود مى‏داند و به عبارت ديگر «امامت»، از آنجا كه عهد خداوند است، بايد خداوند متعال هم آن را جعل فرمايد:

«وَ اذِ ابْتَلى‏ ابْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاتَمَّهُنَّ قالَ انّى‏ جاعِلُكَ لِلنَّاسِ اماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتى‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدى‏ الظَّالِمينَ»

«هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهدۀ اين آزمايش‌ها برآمد، به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم، ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى قرار بده)، خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمى‏رسد.»

  • فصل هفدهم: لزوم نصب امام‏

در بحث نبوّت گفتيم كه چون فرستادن پيامبران و نازل كردن كتاب‌هاى آسمانى و نصب امامان فوائد زيادى دارد (كه از جملۀ آنها، اين فوائد است: تشكيل حكومت بر اساس دين، اشاعۀ عدالت در جامعه، تزكيۀ نفوس، از بين بردن رذائل و احياى فضائل، تعليم اعتقادات، احكام و اخلاق دينى و هدايت مردم به مقام قرب الهى) پس بنا به قاعدۀ «لطف» و قاعدۀ «عدم جواز منع فيض»، وجود انبياء، انزال كتاب‌هاى آسمانى و نصب امامان و اوصياء لازم است، و محال است كه خداى متعال منع فيض كند، بنابراين با بيان اين دليل- كه آن را «دليل لمّى» (يعنى از علّت پى به معلول بردن) مى‏نامند- به اين نتيجه مى‏رسيم كه بايد بعد از رسول گرامى اسلام«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» امامانى تا روز قيامت منصوب شوند.

در جريان گفتگوى «هشام بن حكم» با «عَمرو بن عبيد»- كه امام صادق«سلام‌الله‌علیه» از اين ماجرا خرسند شده و فرموند: اين ماجرا در صُحُف ابراهيم و موسى است-، هشام بعد از پرسش دربارۀ كار هر یک اعضاى بدن، از كار قلب پرسيد و عمرو جواب داد: «قلب راهنماى اعضاى بدن است» و چون از وى اقرار گرفت كه قلب محور اعضاى بدن است، به او گفت: «خداى متعال كه براى اين بدن کوچک راهنما و محور قرار داده است، چگونه براى جامعۀ انسانى محور و راهنما قرار نداده است و مردم را به حال خود باقى گذاشته است؟»

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا اطيعُوا اللَّهَ وَ اطيعُوا الرَّسُولَ وَ اوُلِى الْامْرِ مِنْكُمْ فَانْ تَنازَعْتُمْ فى‏ شَى‏ءٍ فَرُدُّوهُ الَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ انْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَومِ الْاخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ احْسَنُ تَأْويلًا»

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولياى امر خود را و هر گاه در چيزى نزاع داشتيد آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد، اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين (كار) براى شما بهتر، و عاقبت و پايانش نيكوتر است.»

نكتۀ مهمّ اين بحث اين است كه امامت، مختصّ به تشريع نيست، بلكه جهان هستى از اتم گرفته تا كهكشان‌ها، همه داراى امامت و محور و مركز هستند. هرگز نمى‏توان تعداد اتم‌هاى یک انگشت را شماره كرد، ولى آن اتم‌ها داراى محورى به نام «پروتون» هستند كه الكترون‌هاى آن اتم دور آن حركت مى‏كنند. مى‏دانيم كه تاكنون هزارها منظومه كشف شده است، ولى ناگفته پيداست كه آنچه تاكنون كشف شده، قطره‏اى از درياى جهان هستى است و همۀ منظومه‏ها داراى محور هستند. با اين حال آيا يقين نمى‏كنيم كه جهان هستى داراى مركز و محور است؟ آيا قاعدۀ لطف، قاعدۀ حكمت و قاعدۀ لزوم فيض دلالت نمى‏كند بر اينكه بايد امامى در عالم تكوين باشد تا جهان هستى را هدايت كند؟ به يقين جواب مثبت است:

«وَ جَعَلْناهُمْ ائِمَّةً يَهْدُونَ بِامْرِنا»

«و ايشان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى‏كردند.»

فصل هجدهم: ابزار امامان براى هدايت انسان‌ها

در بحث نبوّت گفتيم كه انبياء و اوصياى آنان ابزارى را براى هدايت انسان‌ها لازم دارند و قاعدۀ لطف، قاعدۀ حكمت و قاعدۀ لزوم فيض دلالت مى‏كند بر اينكه خداوند متعال- كه فيّاض مطلق است- اين ابزارها را به آنان عنايت فرموده است. اين ابزارها- همان‌گونه كه گفتيم- علم، معجزه، عصمت، مقام اعلاى تهذيب نفس و مقام والاى تحليه و اتّصاف به مطلق فضائل است. آنچه در بحث نبوّت گفته شد در امامت نيز گفته مى‏شود، زيرا امامت ادامه و استمرار همان نبوّت است. قرآن شريف تمام اين شرايط را در امامت نيز آورده است:

«انَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»

 «خدا فقط مى‏خواهد آلودگى را از شما اهل‌بيت دور كند و شما را پاك سازد.»

تفسير اين آيۀ شريفه به اختصار اين است كه: «رجس» كه به معناى اثرات سوء «انديشۀ باطل» و يا تأثيرات سوء «عمل باطل» است، از وجود مبارك اهل‌بيت عصمت و طهارت«سلام‌الله‌علیهم» دور شده است، چرا كه آن وجودهاى مقدّس، هيچ انديشۀ باطل و هيچ عمل باطلى ندارند و از اين جهت آن حضرات از جهل، عجز، معصيت، صفات رذيله و نداشتن فضائل پاك و مبرّا بوده و در نتيجه داراى علم مطلق، قدرت مطلق، عصمت مطلق، تهذيب مطلق و نيز داراى تحليۀ مطلق و خلاصۀ متخلّق به اخلاق الهى هستند.

  • فصل نوزدهم: امامت دوازده امام«سلام‌الله‌علیهم»‏

نزديك به ده هزار روايت از طريق شيعه و سنّى دربارۀ امامت دوازده نفر از اهل‌بيت پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»، نقل شده كه اين روايات در كتاب‌هاى معتبر اهل تشيّع و اهل سنّت موجود است.

اين روايات بر سه گونه تقسيم مى‏شود:

الف) رواياتى كه به طور فشرده دلالت بر مدّعاى شيعه دارد، مانند روايت «ثقلين» و روايت «سفينه» و روايت «ائمۀ اثنى عشر»:

1) «روايت ثقلين»:

«قال رَسُولُ اللَّهِ«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»: انّى‏ تارِكٌ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتى‏ اهل‌بيتى‏ وَ انَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى‏ يَرِدا عَلَىَّ الْحَوضَ ما انْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا»

«به درستى كه من در بين شما دو چيز گرانبها مى‏گذارم قرآن و اهل‌بيتم، و آن دو از يكديگر جدا نمى‏شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند، تا زمانى كه به اين دو تمسّك كنيد گمراه نمى‏شويد.»

2) «روايت سفينه»:

«قالَ رَسُولُ اللَّهِ«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»: مَثَلُ اهل‌بيتى‏ فيكُمْ كَمَثَلِ سَفينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَها نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرِقَ»

«اهل‌بيت من در بين شما مانند كشتى نوح است، هر كس سوار آن شد نجات يافت و هر كس از آن تخلّف كرد غرق شد.»

3) «روايت ائمۀ اثنى عشر»:

«قالَ رَسُولُ اللَّهِ«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»: لا يَزالُ الدّينُ قائِماً حَتّى‏ تَقُومُ السَّاعَةُ وَ يَكُونُ عَلَيْكُمْ اثْنى‏ عَشَرَ خَليفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ»

«تا روز قيامت، دين اسلام پايدار است و دوازده جانشين براى شما هست كه همۀ آنها از قريش هستند.»

روايت اخير همچنين با الفاظ ديگرى ولى با همين محتوا، به طور متواتر در كتاب‌هاى معتبر اهل تشيّع و اهل سنّت از رسول گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» نقل شده است، مانند:

«يَكُونُ بَعْدى‏ اثْنا عَشَرَ خَليفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ»

«بعد از من دوازده نفر جانشين مى‏باشند كه همگى از قريش هستند.»

«الْائِمَّةُ بَعْدى‏ اثْنا عَشَرَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ»

«امامان بعد از من دوازده نفرند كه همگى از قريش هستند.»

«لا يَزالُ هذَا الدّينُ عَزيزاً مَنيعاً الى‏ اثْنَى عَشَرَ خَليفَة»

«پيوسته اين دين غالب و محفوظ است تا زمانى كه دوازده نفر جانشين باشند.»

تواتر اين روايات از جهت محتواى آن بوده و به آن، تواتر معنوى گفته مى‏شود، ولى روايات «ثقلين» و «سفينه» داراى تواتر لفظى‏اند. مؤلّف كتاب ارجمند «عبقات الانوار»، روايت ثقلين را با صدها سند معتبر از عالمان شيعى و سنّى نقل كرده و تنها يكصد و هشتاد و هفت سند در خصوص اين روايت از علماء اهل سنّت را در طى دو جلد بيان كرده است.

ب) رواياتى كه مقصود را رساتر و گوياتر از روايات دستۀ اوّل بيان كرده است، اين روايات نيز به تواتر معنوى از پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» در كتاب‌هاى معتبر شيعه و سنّى نقل شده است. از باب نمونه دو روايت را در ذيل مى‏آوريم:

1) «قالَ رَسُولُ اللَّهِ«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»: يا حُسَيْنُ انْتَ الْامامُ، ابْنُ الْامامِ، اخُو الْامامِ، تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِكَ ائِمَّةٌ ابْرارٌ»

«اى حسين تو امام، فرزند امام، برادر امام هستى، نه نفر امام نيز از فرزندان تو هستند.»

يا هنگامى كه از پيامبر در مورد جانشينان آن حضرت سؤال شد، فرمود:

2) «عَلِىٌّ اخى‏ وَ وَزيرى‏ وَ وَصيى‏ وَ وارِثى‏ وَ خَليفَتى‏ فى‏ امَّتى‏ وَ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدى‏، وَ احَدَ عَشَرَ اماماً مِنْ وُلْدِهِ، الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ واحِدٌ بَعْدَ واحِدٍ، الْقُرانُ مَعَهُمْ وَ هُمْ مَعَ الْقُرانِ لا يُفارِقُونَهُ حَتّى‏ يَرِدُوا عَلَىَّ الْحَوضَ»

«على برادر و ياور و وصىّ و وارث و جانشين من در امّت من است او و يازده نفر از فرزندانش ولىّ و سرپرست هر مؤمنى بعد از من هستند، حسن و سپس حسين، سپس نه نفر از فرزندان حسين يكى پس از ديگرى جانشين من هستند قرآن با ايشان است و ايشان با قرآن هستند، ايشان قرآن را رها نمى‏كنند تا همگى در حوض كوثر بر من وارد شوند.»

ج) رواياتى كه روشن و بدون ابهام، امامان را تعيين مى‏كند و نام آنان را يكى پس از ديگرى به وضوح بر مى‏شمارد. اين روايات نيز به تواتر معنوى در كتاب‌هاى شيعه و سنّى نقل شده است.

مانند سه روايت ذيل:

1) «قالَ رَسُولُ اللَّهِ«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» فى‏ تَفْسيرِ «اولِى الْامْرِ» فى‏ قَولِهِ تَعالى‏ «يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا اطيعُوا اللَّهَ وَ اطيعُوا الرَّسُولَ وَ اولِى الْامْرِ مِنْكُمْ» اذا سَأَلَ جابِرُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ الْانْصارى‏ عَنْهُمْ: هُمْ خُلَفائى‏ يا جابِر وَ ائِمَّةُ الْمُسْلِمينَ بَعْدى‏ اوَّلُهُمْ عَلِىُ بْنُ ابيطالِب ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلىٍّ الْمَعْرُوفُ فِى‏ التَوراةِ بِالْباقِرِ وَ سَتُدْرِكُهُ يا جابِر فَاذا لَقيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنّى‏ السَّلام ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِىُّ بْنُ مُوسى‏ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلىٍّ ثُمَّ عَلِىُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلىٍّ ثُمَّ سَميى‏ وَ كَنيى‏ حُجَّةُ اللَّهِ فى‏ ارْضِه‏ وَ بَقِيَّتُهُ فى‏ عِبادِهِ ابْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ، ذاكَ الَّذى‏ يَفْتَحُ اللَّهُ- تَعالى‏ ذِكْرُهُ- عَلى‏ يَدَيْهِ مَشارِقَ الْارْضِ وَ مَغارِبَها، ذاكَ الَّذى‏ يَغيبُ عَنْ شيعَتِه‏ وَ اولِيائِه‏ غَيْبَةً لايَثْبُتُ فيها عَلَى الْقَولِ بِامامَتِهِ الّا مَنِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْايمانِ»

«پيامبر اكرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» دربارۀ «اولى الامر» در پاسخ به سؤال جابربن عبداللَّه انصارى كه سؤال كرد اولى الامر چه كسانى هستند، فرمود: آنها جانشينان من و امامان مسلمانان بعد از من هستند، اوّل آنها على بن ابي‌طالب، سپس حسن، سپس حسين، سپس على بن حسين، سپس محمّد بن على كه در تورات به باقر معروف است و اى جابر تو او را درك مى‏كنى، هنگامى كه او را ملاقات كردى سلام مرا به او برسان، سپس جعفر بن محمّد صادق، سپس موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، سپس محمّد بن على، سپس على بن محمّد، سپس حسن بن على، سپس هم نام و كنيه‏ام حجّت خدا در زمين و ذخيرۀ خدا در بين بندگان خدا، فرزند حسن بن على، اوست كسى كه خدا شرق و غرب زمين را به دست او فتح مى‏كند، اوست كسى كه از شيعيان و دوستانش غايب مى‏شود، غايب شدنى كه بر امامتش ثابت نمى‏ماند مگر كسى كه خداوند قلب او را براى ايمان امتحان كرده باشد.»

2) «قالَ رَسُولُ اللَّهِ«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» لِعَلىٍّ«سلام‌الله‌علیه» فى‏ تَفْسيرِ آيَةِ التَّطْهيرِ: يا عَلِىُّ هذِهِ الْايَةُ نَزَلَتْ فيكَ وَ فى‏ سِبْطَىَّ وَ الْائِمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ، فَقُلْتُ: يا رَسُولَ اللَّهِ، وَ كَمِ الْائِمَّةُ بَعْدَكَ، قالَ: انْتَ

يا عَلِىٌّ ثُمَّ ابْناكَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ عَلِىٌّ ابْنُهُ، وَ بَعْدَ عَلِىٍّ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ، وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍّ جَعْفَرٌ ابْنُهُ، وَ بَعْدَ جَعْفَرٍ مُوسى‏ ابْنُهُ، وَ بَعْدَ مُوسى‏ عَلِىٌّ ابْنُهُ، وَ بَعْدَ عَلِىٍّ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ، وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِىٌّ ابْنُهُ، وَ بَعْدَ عَلِىٍّ الْحَسَنُ ابْنُهُ وَ الْحُجَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ، هكَذا وَجَدْتُ اسامِيَهُمْ مَكْتُوبَةً عَلى‏ ساقِ الْعَرْشِ، فَسَأَلْتُ اللَّهَ تَعالى‏ عَنْ ذلِكَ، فَقالَ: يا مُحَمَّد هُمُ الْائِمَّةُ بَعْدَكَ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ، وَ اعْدائُهُمْ مَلْعُونُونَ»

«پيامبر«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» دربارۀ آيۀ تطهير به حضرت على«سلام‌الله‌علیه» فرمود: اى على اين آيه درباره تو و دو فرزندم و امامان از نسل تو نازل شده است، (حضرت على«سلام‌الله‌علیه» مى‏فرمايد:) عرض كردم: اى پيامبر خدا، چند نفر امام بعد از شما هستند؟

فرمود: اى على، تو سپس دو فرزندت حسن و حسين و بعد از حسين فرزندش على، و بعد از على فرزندش محمّد و بعد از محمّد فرزندش جعفر و بعد از جعفر فرزندش موسى و بعد از موسى فرزندش على و بعد از على فرزندش محمّد و بعد از محمّد فرزندش على و بعد از على فرزندش حسن و حجّت فرزند حسن، این‌گونه نام‌هاى ايشان بر ساق عرش نوشته بود، از خدا دربارۀ اين نامها سؤال كردم، خداوند فرمود: اى محمّد اينها امامان بعد از تو هستند، پاك و معصومند و دشمنان آنها ملعون هستند.»

3) «قالَ رَسُولُ اللَّهِ«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» لِلْحُسَيْنِ«سلام‌الله‌علیه»: يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِكَ تِسْعَةُ ائِمَّةٍ مِنْهُمْ مَهْدِىُّ هذِهِ الْامَّة، فَاذَا اسْتُشْهِدَ ابُوكَ فَاْلحَسَنُ بَعْدَهُ، فَاذا سُمَّ الْحَسَنُ فَانْتَ، فَاذا اسْتُشْهِدْتَ فَعَلِىٌّ ابْنُكَ، فَاذا مَضى‏ عَلِىٌّ فَمُحَمَّدٌ ابْنُهُ، فَاذا مَضى‏ مُحَمَّدٌ فَجَعْفَرٌ ابْنُهُ، فَاذا مَضى‏ جَعْفَرٌ فَمُوسى‏ ابْنُهُ، فَاذا مَضى‏ مُوسى‏ فَعَلِىٌّ ابْنُهُ فَاذا مَضى‏ عَلِىٌّ فَمُحَمَّدٌ ابْنُهُ، فَاذا مَضى‏ مُحَمَّدٌ فَعَلِىٌّ ابْنُهُ، فَاذا مَضى‏ عَلِىٌّ فَالْحَسَنُ ابْنُهُ، ثُمَّ الْحُجَّةُ بَعْدَ الْحَسَنِ، يَمْلَأُ الْارْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوراً»

«پيامبر«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» به امام حسين«سلام‌الله‌علیه» فرمود: از نسل تو نه امام هستند كه «مهدى» اين امّت نيز از ايشان است، هنگامى كه پدرت شهيد شد حسن، و هنگامى كه حسن مسموم شد تو و بعد از شهادت تو فرزندت على، و هنگامى كه على از دنيا رفت فرزندش محمّد، و هنگامى كه محمّد از دنيا رفت فرزندش جعفر، و هنگامى كه جعفر از دنيا رفت فرزندش موسى، و هنگامى كه موسى از دنيا رفت فرزندش على، و هنگامى كه على از دنيا رفت فرزندش محمّد، و هنگامى كه محمّد از دنيا رفت فرزندش على، و هنگامى كه على از دنيا رفت فرزندش حسن، و سپس حجّت زمين را از عدل پر مى‏كند همان‌گونه كه از ظلم پر شده است.»

  • فصل بيستم: امامت و ولايت اميرالمؤمنين على بن ابي‌طالب«سلام‌الله‌علیه»‏

در خصوص ولايت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين على بن ابي‌طالب«سلام‌الله‌علیه» بيش از هزار دليل آورده شده و عالمان بزرگ شيعه و سنّى در اين باره كتاب‌ها نوشته‏اند، كتاب‌هايى مانند: عبقات الانوار، المراجعات، الغدير، احقاق الحقّ از عالمان برجستۀ شيعه و ينابيع الموّدة، فصول المهمّة و شرح نهج البلاغۀ ابن ابى الحديد از عالمان بزرگ اهل سنّت، ما از بين اين دليل‌ها به سه دليل اشاره مى‏كنيم:

دليل اوّل: اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» از هر نظر مخصوصاً از نظر علمى بر همگان مقدّم است و اگر غير از آيۀ مباهله- كه اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» در آن، «نَفْس پيامبر گرامى»«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» ناميده شده است- نشان ديگرى براى افضل بودن حضرت على«سلام‌الله‌علیه» نبود، همين آيه كافى بود كه او افضل خلق خدا دانسته شود:

«فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوا نَدْعُ ابْنائَنا وَ ابْنائَكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائَكُمْ وَ انْفُسَنا وَ انْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ»

«هر گاه بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده، كسانى با تو به ستيز برخيزند، به آنها بگو بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت كنيم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغ‌گويان قرار دهيم.»

و از نظر عقلى، بديهى است كه هر كس افضل است بايد مقدّم باشد، به‌ويژه در امر مهمّى چون خلافت و ولايت و اگر براى اين قاعدۀ كلّى، غير از «آيۀ أَحَقّيّت» دليلى نداشتيم، كافى بود كه بدانيم از نظر قرآن شريف و عقل، اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» خليفۀ بلافصل پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» است:

«افَمَنْ يَهْدى‏ الَى الْحَقِّ احَقُّ انْ يُتَّبَعَ امَّنْ لا يَهِدّى‏ الَّا انْ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»

«آيا كسى كه هدايت به سوى حقّ مى‏كند براى پيروى شايسته‏تر است يا آن كسى كه خود هدايت نمى‏شود مگر آنكه هدايتش كنند؟ شما را چه مى‏شود، چگونه داورى مى‏كنيد.»

دليل دوّم: پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» به اقرار شيعه و سنّى طبق روايات متواتر، هر كجا فرصتى به دست مى‏آوردند خلافت اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» را گوشزد مى‏كردند.

به طور متواتر از شيعه و سنّى نقل شده است كه وقتى آيۀ:

«وَ انْذِرْ عَشيرَتَكَ الْاقْرَبينَ»

«خويشاوندان نزديك را هشدار ده.»

نازل شد، پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» سران قوم خود را فرا خواندند و دعوت خويش را آغاز فرمودند و در همان جلسه كه در حقيقت، اوّلين دعوت رسمى پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» بود اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» را به طور علنى به خلافت منصوب كرده و فرمودند:

«انَّ هذا اخى‏ وَ وَصيىِ وَ وَزيرى‏ وَ خَليفَتى‏ فيكُمْ»

«به‌درستى كه او (على) برادر و وصى و ياور و جانشين من است در بين شما.»

بعد از آن نيز در خِلال هر فرصتى، خلافت آن حضرت را به صراحت يادآورى مى‏فرمودند.  پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» همچنين بارها به حديث منزلت كه تواتر لفظى دارد اشاره كرده و به اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» فرمودند:

«انْتَ مِنّى‏ بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى‏ الّا أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى‏»

«تو نسبت به من مانند هارون هستى نسبت به موسى، مگر اينكه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد.»

نظير اين روايات در كتاب‌هاى معتبر شيعه و سنّى به تواتر ديده مى‏شود.  براى اهل انصاف و معرفت این‌گونه روايات قابل توجيه بر امر ديگر نيست و به خوبى بر خلافت بلافصل اميرالمؤمنين على«سلام‌الله‌علیه» دلالت دارد و اگر توجيه نيز بشود، توجيه‌كننده مى‏داند كه توجيه غلطى است و از لجاجت و عناد سرچشمه مى‏گيرد.

جريان غدير خم نيز به تواتر از سوى بيش از پانصد نفر از عالمان بزرگ شيعه و سنّى نقل شده است. بهترين كتاب‌هايى كه دربارۀ اين ماجرا سخن گفته‏اند، كتاب شريف «عبقات الانوار» و كتاب ارزشمند «الغدير» است.  جريان غدير خم به اختصار چنين است: پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» هنگام مراجعت از حَجَّة الوداع «آخرين مرتبه‏اى كه به حجّ مشرّف شدند» در محلّى به نام غدير خم توقّف كرده و دستور فرمودند تا پيش رفتگان بازگردند و صبر نمودند تا كسانى كه نيامده‏اند به محل غدير خم برسند و بعد از گرد آمدن بيش از صد هزار نفر در آن بيابان فرمودند: بايد پيامى از خداوند را به مردم برسانم، و در غير اين صورت، هيچ كارى نكرده‏ام، سپس اين آيه را قرائت فرمودند، اين آيه ابتدا در مكّه و سپس در غدير خم نازل شد:

«يا ايُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ الَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»

«اى پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان و اگر (چنين) نكنى رسالت او را انجام نداده‏اى، خداوند تو را از (گزند) مردم حفظ مى‏كند.»

آنگاه نماز ظهر را خواندند و بر فراز یک بلندى رفته و به مردم فرمودند:

«من بزودى از ميان شما خواهم رفت»

سپس حديث ثقلين را خواندند، آنگاه فرمودند:

«أَلَسْتُ اوْلى‏ بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ»

«آيا من اولى به شما نيستم از خودتان؟»

معناى اين سخن اين است كه آيا من بر شما حكومت ندارم؟ زيرا حكومت در اسلام كه از طرف خداى متعال به حاكم داده مى‏شود به اين معنى است كه خواست خدا در مال و جان و اولاد و همۀ متصرّفات، بر خواست ديگران مقدّم است، چنان‌که قرآن شريف مى‏فرمايد:

«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ اذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ امْرَاً انْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ امْرِهِمْ»

«هيچ مرد و زن با ايمانى حقّ ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد.»

پس از سؤال پيامبر«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»، همه گفتند: آرى، شما بر ما حكومت داريد و اولى هستيد، آنگاه پيامبر«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»، اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» را بر سر دست بلند كرده و فرمودند:

«مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ»

«هر كسى من مولاى او هستم اين على مولاى اوست.»

و اين جمله را سه مرتبه تكرار كردند سپس فرمودند:

«اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ ادِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دارَ الا فَلْيُبْلِغُ الشَّاهِدُ الْغائِبَ»

«خداوندا! دوست بدار آن كس كه على«سلام‌الله‌علیه» را دوست مى‏دارد و دشمنى فرما با آن كس كه با على«سلام‌الله‌علیه» دشمنى مى‏ورزد و يارى فرما آن كس كه او را يارى مى‏دهد و خوار فرما آنكه را كه او را خوار مى‏كند. و او را محور حقّ قرار ده. آگاه باشيد كه بايد شاهدان و حاضران، سخن مرا به غائبان از اين جمع برسانند.»

همۀ مردم با اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» بيعت كردند. اوّلين كسانى كه با جملۀ «بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يا عَلى‏ اصْبَحْتَ مَولاى وَ مَولى‏ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ»  با حضرت على«سلام‌الله‌علیه» بيعت نمودند عمر، ابوبكر، عثمان، طلحه، زبير و…. بودند. سپس اين آيۀ شريفه نازل شد:

«الْيَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَروُا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوهُمْ وَ اخْشَونِ الْيَومَ اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْاسْلامَ ديناً»

«امروز كافران از (زوال) دين شما مأيوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از من بترسيد امروز دين شما را برايتان كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را براى شما (به عنوان) آيينى برگزيدم.»

دلالت همۀ روايات مخصوصاً روايت غدير براى اثبات ولايت اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» بسيار روشن است.

دليل سوّم: در قرآن شريف آياتى در شأن اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» وارد شده است. بهترين و يا لااقلّ از بهترين آيات در اين باره، «آيۀ ولايت» است:

«انَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»

«سرپرست و ولىّ شما تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏اند، همان‌ها كه نماز را بر پا مى‏دارند، و در حال ركوع زكات مى‏دهند.»

شكّى نيست كه اين آيۀ شريفه در شأن اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» و در موقعى كه انگشترى خود را در نماز و هنگام ركوع به فقير اعطاء فرمودند، نازل شده است، زيرا علاوه بر اتّفاق شيعه، مرحوم علّامۀ امينى در الغدير آورده است كه بيش از بيست نفر از عالمان بزرگ اهل سنّت و هر یک از طرق متعدّد و مختلف نقل كرده‏اند كه اين آيۀ شريفه در شأن اميرالمؤمنين على«سلام‌الله‌علیه» هنگامى كه آن حضرت انگشترى خود را در ركوع به فقير دادند، نازل شده است‏  و حتّى برخى از عالمان بزرگ اهل سنّت با آنكه داراى تعصّب خاصّى در اعتقادات خود هستند، ولى گفته‏اند كه مفسّرين اجماع كرده‏اند اين آيۀ شريفه در شأن امام على بن ابی‌طالب«سلام‌الله‌علیه» نازل شده است.

همچنان‌که شكّى نيست كه مراد از «ولايت» در اين آيۀ شريفه، دست كم، ولايت تشريعى است، يعنى حكومت الهيّه بر مردم، ولى اينكه گفته شود مراد از ولايت، «محبّت» يا «نصرت» يا مفاهيمى نظير اينهاست، علاوه بر اينكه، چنين آرايى، بازى كردن با الفاظ بلكه با وجدان و انديشه و شعور است، با كلمۀ «انّما» در ابتدای آيۀ شريفه منافات دارد. آنچه با نظر دقيق به آيۀ

شريفه استفاده مى‏شود، اين است كه خداى متعال ولايت تكوينى و ولايت تشريعى خود را كه به طور ذاتى و استقلالى داراست، به طور تبعى و غير ذاتى به پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» و اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» عنايت فرموده است.

در اينجا لازم است تذكّرى داده شود و آن اينكه شيعه و سنّى بايد توجّه كنند كه اهميّت دادن خداى متعال و رسول گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» به ولايت اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» مخصوصاً ولايت اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» چيزى نيست كه قابل انكار باشد. انكار يا توجيه اين امر در حقيقت نفى عقل و بازى با الفاظ است و جز لجاج و عناد و تقليد از گذشتگان منشأ ديگرى ندارد.

«انَّا وَجَدْنا ابائَنا عَلى‏ امَّةٍ وَ انَّا عَلى‏ اثارِهِمْ مُقْتَدُونَ»

«ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى‏كنيم.»

عقل چگونه مى‏تواند قبول كند كه خداى متعال امر ولايت را- كه بالاتر از هر چيزى است- در قرآن شريف كه عرصۀ بيان همۀ امور مهمّ است، ذكر نفرمايد؟ و يا رسول اللَّه«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» كه مبيّن قرآن شريف است آن را بيان نفرمايد؟

«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَى‏ءٍ»

«و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است.»

«وَ انْزَلْنا الَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ الَيْهِمْ»

«و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى.»

پيامبر اسلام«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» نيز از بيان آنچه مربوط به سعادت جامعۀ اسلامى بود كوتاهى نفرمودند، همان‌گونه كه در حجّة الوداع فرمودند:

«ما مِنْ شَىْ‏ءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ يُباعِدُكُمْ مِنَ النَّارِ الّا وَ قَدْ امَرْتُكُمْ بِهِ وَ ما مِنْ شَىْ‏ءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ وَ يُباعِدُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ الّا وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ»

«هيچ چيزى نيست كه شما را به بهشت نزديك و از آتش دور كند، مگر آنكه‏ شما را به آن چيز امر كردم و هيچ چيزى نيست كه شما را به آتش نزديك و از بهشت دور كند، مگر آنكه شما را از آن باز داشتم.»

آيا مى‏توان اين خلاف حكمت را به خداى متعال و رسول گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» نسبت داد كه مردم در سفر، براى مقاصد جزيى- چه رسد در وقت مرگ- براى خود جانشين معيّن مى‏كنند، يا براى صغار خود در هنگام سفر- چه رسد در وقت مرگ- وصىّ مى‏گمارند، مخصوصاً اگر آن امور يا صغار را در معرض خطر يا فساد ببينند و اگر در اين باره كوتاهى كنند همۀ آنان را مذمّت مى‏كنند. ولى خداى متعال و رسول گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» در امر خطير خلافت با آن همه خطرها كه در اواخر عمر پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» بود كوتاهى كرده‏اند؟ خطرهايى نظير هجوم استكبار جهانى آن روز مانند روم و ايران، و بالاتر از آن هجوم منافقان كه با كمال صراحت مى‏گفتند ما منتظر مرگ كسى هستيم كه اولاد ندارد و نيز خطر كارشكني‌هاى يهود و مشركانى كه قلباً ايمان نياورده بودند و در پى فرصتى براى آسيب رساندن به اسلام بودند. چگونه مى‏توان گفت خداى متعال و رسول گرامى او براى رفع اين خطرها كارى نكردند؟ قرآن شريف در آيۀ «اكمال» به همين امر مهمّ گوشزد مى‏كند:

«الْيَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوهُمْ وَ اخْشَونِ»

«امروز كافران از (زوال) دين شما مأيوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از من بترسيد.»

قرآن شريف مى‏فرمايد با روشن شدن امر خلافت و حكومت، دشمن مأيوس شد، ديگر از او نترسيد بلكه از اختلاف كه مخالفت با خدا و موجب از بين رفتن اسلام است بترسيد.

پاسخ برخى از شبهات در مورد امامت اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه»:

شبهۀ اوّل: واگذارى امر ولايت و تعيين ولىّ به رأى مردم:

از آنچه تاكنون بيان شد پاسخ اين ادّعاى شبهه انگيز كه گفته شده: نبىّ اكرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»، امر ولايت و تعيين حاكم را به مردم و رأى آنان واگذار فرمودند، روشن مى‏شود، علاوه بر آنكه اين ادّعا با روش و سيرۀ آن حضرت و با عقل و درايت ايشان و با حكمت الهى نيز سازگار نيست.

شبهۀ دوّم: شخصى بودن و غير وحيانى بودن نصب اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه»‏

همچنين اين شبهه كه گفته‏اند: نصب اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» در غدير خم به ولايت توسّط پيامبر، امرى شخصى بود نه برخاسته از وحى الهى، و چون امّت اسلامى تشخيص داد كه ولايت اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» صلاح اسلام نيست، با ابوبكر بيعت كردند و در اثر بيعت مردم، وى خليفه و ولىّ و حاكم اسلام گرديد، اين هم، شبهه‏اى نادرست و ادّعايى بدون دليل است چرا كه اگر چنين احتمال‌هايى در اسلام مطرح شود بايد گفت كه بنياد اسلام سُست خواهد شد، زيرا در اين صورت راجع به نماز، روزه، خمس، زكات، حجّ، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، تولّا و تبرّا نيز اين احتمال مطرح خواهد شد كه پيغمبر اكرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» نظرات شخصى خود را فرموده‏اند در حالى كه آن بزرگوار، هر آنچه فرموده است، وحى الهى است:

«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلّا وَحْىٌ يُوحى‏»

«و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد، سخن او، هيچ چيز، غير از وحى خداوند كه بر او نازل مى‏شود نيست.»

و نصب خلافت و ولايت، بدون ترديد، از فروع دين، مهمتر و بالاتر است، امام باقر«سلام‌الله‌علیه» فرمود:

«بُنِىَ الْاسْلامُ عَلى‏ خَمْسٍ، عَلَى الصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ الصَّومِ وَ الْحَجِّ وَ الْوِلايَةِ وَ لَمْ يُنادَ بِشَىْ‏ءٍ كَما نُودِىَ بِالْوِلايَةِ»

«اسلام بر پنج چيز بنا شده است: نماز و زكات و روزه و حجّ و ولايت، و به (سوى) هیچ‌کدام (از اينها) دعوت نشده، آن‌گونه كه به (سوى) ولايت فراخوانده شده است.»

شبهۀ سوّم: عدم وجود نام اميرالمؤمنين و فرزندانشان«سلام‌الله‌علیهم» در قرآن شريف:

شبهۀ ديگرى مطرح شده است كه اگر امر ولايت از اهميّت بسيارى برخوردار است و اگر امامت حضرت امام على«سلام‌الله‌علیه» و فرزندانشان قطعى است، چرا خداى متعال نام اميرالمؤمنين و ساير امامان«سلام‌الله‌علیهم» را در قرآن شريف نياورده است؟ آيا حكمت الهى اقتضا نداشت كه براى رفع‏ هميشگى نزاع از ميان امّت اسلامى نام وصىّ پيامبر و ساير امامان را در قرآن كريم بياورد؟

اينكه نام ايشان در قرآن كريم نيامده است دليلى است بر اينكه امر خلافت به امّت اسلامى واگذار شده است.

در پاسخ به اين شبهه، سه جواب را مطرح مى‏كنيم:

جواب اوّل) در قرآن شريف اگر چه نام على بن ابی‌طالب«سلام‌الله‌علیه» به صراحت نيامده است لكن چنان‌که گفتيم، از آن بزرگوار، در موارد متعدّد سخن گفته شده است و اين ماييم كه بايد با تدّبر و دقّت، آن را بيابيم.

توضيح مطلب چنين است كه قرآن شريف مثلاً فرموده است:

«انَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»  «سرپرست و ولىّ شما تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏اند، همان‌ها كه نماز را بر پا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند.»

تدبّر در اين آيۀ شريفه اقتضا مى‏كند كه مصداق آيه را بيابيم. تفحّص در تاريخ معلوم مى‏كند كه مراد از آيۀ شريفه، على بن ابی‌طالب«سلام‌الله‌علیه» است. به عبارت ديگر قرآن كريم تنها عناوين كلّى را بيان مى‏كند و به جزئيات نمى‏پردازد و امّت اسلامى بايد با تفحّص و تدبّر مصاديق اين عناوين كلّى را بيابد. دربارۀ خلافت و ولايت- چنان‌که قبلًا گفته شد- لااقلّ سيصد آيه نازل شده است و ما بايد شأن نزول و مصاديق اين آيات، چگونگى تطبيق كليّات بر موارد، و نتايج آن را با تدبّر در قرآن كريم و تفحّص در روايات و تاريخ به دست آوريم. قرآن شريف بر اين تفحّص علمى تأكيد فرموده است:

«افَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرانَ امْ عَلى‏ قُلُوبٍ اقْفالُها»  «آيا قرآن را مورد تدبّر قرار نمى‏دهيد يا آنكه بر قلب‌هايتان، قفل زده شده است؟»

جواب دوّم) همۀ فروع دين نيز مانند ولايت و خلافت است و قرآن شريف آن را به طور كلّى بيان فرموده است و تعيين موارد آن را به رسول گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» واگذار كرده است:

«وَ انْزَلْنا الَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ الَيْهِمْ»

«و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى.»

قرآن دربارۀ نماز، روزه، خمس، زكات، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، تولّا و تبرّا نيز به بيان خصوصيّات نپرداخته است و تنها كلّيت وجوب آنها را بيان فرموده است، مثلاً در قرآن شريف مى‏خوانيم:

«اقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ الى‏ غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرانَ الْفَجْرِ»  «نماز را از زوال (هنگام ظهر) تا نهايت تاريكى شب بر پا دار و همچنين قرآن فجر (نماز صبح) را.»

ولى كيفيّت نماز، ركعات و خصوصيّات آن را پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»- كه مبيّن قرآن شريف است- بايد بيان كند، و همچنين است آيۀ ولايت، آيۀ تطهير، آيۀ تبليغ، آيۀ اولى الامر و … كه پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» مصاديق آن را تعيين مى‏كند.

در كتاب كافى نقل شده است كه ابو بصير از زبان مردم به امام صادق«سلام‌الله‌علیه» عرض كرد، چرا نام اميرالمؤمنين و ديگر امامان«سلام‌الله‌علیهم» در قرآن شريف نيامده است؟، حضرت صادق«سلام‌الله‌علیه»، در پاسخ وى، همين مطلب را فرمودند.  جواب سوّم) از تاريخ و روايات فراوان به دست مى‏آيد كه مردم آن روز اگر نام اميرالمؤمنين و ساير امامان«سلام‌الله‌علیهم» را در قرآن شريف مى‏يافتند، از روى عناد و از سرِ لجاجت زير بار نمى‏رفتند و از اطراف پيامبرگرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» متفرّق مى‏شدند و قطعاً به اسلام ضربۀ سختى مى‏خورد. به عبارت ديگر خداى متعال بر اساس مصلحت اهمّ، به طور كلّى و عنوانى نه جزيى و مصداقى، با اشاره و شأن نزول نه با تصريح، نام اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» را در قرآن شريف‏آورده است. خداى متعال در «آيۀ تبليغ» به همين مطلب اشاره دارد زيرا اوّلًا امر به تبليغ و بيان ولايت مى‏كند:

«يا ايُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ الَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»  «اى پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان.»

و ثانياً نسبت به جان پيامبر، پيش نيامدن حادثه، عدم شورش و …. تعهّد كرده و آسوده باش مى‏دهد:

«وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»  «و خدا تو را از (گزند) مردم حفظ مى‏كند.» در روايات آمده است كه پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» بيم آن داشتند كه مردم مرتدّ شوند و يا ايشان را تكذيب كنند و زير بار تبليغ امر ولايت نروند، بنابراين، اين تبليغ براى ايشان مشكل بود و به خداى متعال پناه مى‏برند. عبارات بعضى از اين روايات را در اينجا مى‏آوريم:

الف) «قالَ الْباقِرُ«سلام‌الله‌علیه»: …. فَامَرَ اللَّهُ تَعالى‏ مُحَمَّداً«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» انْ يُفَسِّرَ لَهُمُ الْوِلايَةَ كَما فَسَّرَ لَهُمُ الصَّلوةَ وَ الزَّكوةَ وَ الصَّومَ وَ الحَجَّ فَلَمَّا اتاهُ ذلِكَ مِنَ اللَّهِ ضاقَ بِذلِكَ صَدْرُ رَسُولِ اللَّهِ«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» وَ تَخَوَّفَ انْ يَرْتَدُّوا عَنْ دينِهِمْ وَ انْ يُكَذِّبُوهُ فَصاقَ صَدْرُهُ وَ راجَعَ رَبَّهُ- عَزَّوَجَلَّ- فَاوحَى اللَّهُ- عَزَّوَجَلَّ- الَيْهِ: يا ايُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ الَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»  «امام باقر«سلام‌الله‌علیه» فرمود: …. خداوند دستور داد به حضرت محمّد«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» كه ولايت را براى مردم تفسير كند همان‌گونه كه نماز و زكات و روزه و حجّ را براى آنها تفسير كرده است، پس هنگامى كه اين دستور از جانب خدا رسيد سينۀ پيامبر تنگ شد و ترسيد كه مردم از دينشان برگردند و او را تكذيب كنند، پس به خدا مراجعه كرد (و راه چاره خواست) خداوند وحى كرد: اى پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده است ابلاغ كن و اگر چنين نكنى رسالت او را انجام نداده‏اى و خدا تو را از (گزند) مردم حفظ مى‏كند.»

ب) «فَقالَ عِنْدَ ذلِكَ- حينَ امَرَ اللَّهُ بِتَبْليغَ الْوِلايَةِ- رَسُولُ اللَّهِ«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»: امَّتى‏ حَديثُوا عَهْد بِالْجاهِلِيَّةِ وِ مَتى‏ اخْبَرْتُهُمْ بِهذا فى‏ ابْنِ عَمّى‏ يَقُولُ قائِلٌ وَ يَقُولُ قائِلٌ …. فَنَزَلَتْ: «يا ايُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ الَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ‏ رِسالَتَةُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ انَّ اللَّهَ لايَهْدِى الْقَومَ الْكافِرينَ»

«پيامبر (هنگامى كه مأمور به ابلاغ ولايت شد) عرض كرد: (خدايا) امّت من با دوران جاهليّت فاصله‏اى ندارند و هر گاه مسئلۀ ولايت پسر عمويم را به آنها بگويم هر كدام چيزى خواهند گفت، آنگاه اين آيه نازل شد: «اى پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان و اگر (چنين) نكنى رسالت او را انجام نداده‏اى، خداوند ترا از (گزند) مردم حفظ مى‏كند، به درستى كه خداوند قوم كافر را هدايت نمى‏كند.»

ج) «ثُمَّ انْزَلَ اللَّهُ انْ اعْلِنْ فَضْلَ وَصِيِّكَ فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»: رَبِّ انَّ الْعَرَبَ قَومٌ جُفاةٌ لَمْ يَكُنْ فيهِمْ كِتابٌ وَ لَمْ يُبْعَثْ الَيْهِمْ نَبِىٌّ وَ لا يَعْرِفُونَ فَضْلَ الْانْبِياءِ وَ لا شَرَفَهُمْ وَ لا يُؤْمِنُونَ بى‏ انْ انَا اخْبَرْتُهُمْ بِفَضْلِ اهل‌بيتى‏، فَقالَ اللَّهُ- جَلَّ ذِكْرُهُ-: «وَ لاتَحْزَنْ عَلَيْهِمْ» «وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوفَ يَعْلَمُونَ» فَذَكَرَ مِنْ فَضْلِ وَصِيِّهِ ذِكْراً، فَوَقَعَ النِّفاقُ فى‏ قُلُوبِهِمْ …. وَ لايَزالُ يُخْرِجُ لَهُمْ شَيْئاً مِنْ فَضْلِ وَصِيِّهِ …. فَلَمَّا رَجَعَ مِنْ حَجَّةِ الْوِداعِ نَزَلَ جِبْرِئيلُ فَقالَ: «يا ايُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ الَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ الناسِ انَّ اللَّهَ لايَهْدِى الْقَومَ الْكافِرينَ»، فَنادَى النَّاسَ فَاجْتَمَعُوا …. فَقال: مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ، …. فَوَقَعَتْ حَسْكَةُ النِّفاقِ فى‏ قُلُوبِ الْقَومِ وَ قالُوا ما انْزَلَ اللَّهُ هذا عَلى‏ مُحَمَّدٍ قَطُّ وَ ما يُريدُ الّا انْ يَرْفَعَ ابْنَ عَمِّهِ»  «سپس خداوند نازل كرد كه فضيلت جانشين خود را به طور علنى بگو، پيامبر عرض كرد: پروردگارا عرب مردمى جفا كار هستند كتابى در بين آنها نبوده و پيامبرى بر ايشان مبعوث نشده و فضل و شرف پيامبران را نمى‏دانند و اگر فضيلت اهل‌بيتم را براى آنها بگويم به من ايمان نمى‏آورند (و قبول نمى‏كنند)، خداوند فرمود: «بر آنان غم مخور» «و بگو سلام بر شما، امّا به زودى خواهند دانست» پس پيامبر فضيلت جانشين خود را بيان كرد، آنگاه نفاق در قلوب مردم افتاد …. و پيوسته پيامبر، فضيلتى از فضايل جانشين خود را براى مردم‏ بيان مى‏فرمود: …. زمانى كه پيامبر از حجّة الوداع مراجعت كردند، جبرئيل نازل شد و گفت: «اى پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان و

اگر (چنين) نكنى رسالت او را انجام نداده‏اى، خداوند ترا از (گزند) مردم حفظ مى‏كند، به درستى كه خداوند قوم كافر را هدايت نمى‏كند» پس پيامبر مردم را فرا خواند و مردم جمع شدند …. آنگاه فرمود: هر كس من مولاى او هستم اين على مولاى اوست، پس نفاق در قلوب مردم افتاد و گفتند:

خداوند چنين چيزى را هرگز بر پيامبر نازل نكرده است و او مى‏خواهد پسر عمويش را بالا ببرد.»

فصل بيست و يكم: امامت حضرت مهدى‏«عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف»

به اعتقاد شيعۀ اماميّه، آخرين امام معصوم، حضرت مهدى موعود«عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف» هستند.

راجع به حضرت ولىّ عصر«عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف» اشكال‌هايى مطرح شده است كه به اختصار به برخى اين اشكال‌ها و پاسخ آنها اشاره مى‏كنيم:

الف) از زمان ولادت بلكه از زمان باردارى مادر مكرّمۀ ايشان تا زمان غيبت آن امام، همراه با خرق عادت و مسائل عجيب است و اين وقايع طورى نقل شده كه عقل آن را باور نمى‏كند، مثلاً نقل شده است كه نشانه‏هاى حمل در مادر گرامى ايشان نبود، يا پس از تولّد شهادتين گفتند، قرآن كريم خواندند و به پدر سلام كردند و ….

ب) او در كجاى كرۀ زمين است؟ علم فعلًا تسلّط بر كرۀ زمين دارد و وجود چنين كسى را باور ندارد.

ج) چگونه یک نفر بيش از هزار سال عمر مى‏كند؟

د) چگونه بر كرۀ زمين مسلّط مى‏شود؟ اگر آگاهى به سلاح و تكنيك جنگى روز نداشته باشد تسلّط بر كرۀ زمين ممكن نيست و اگر اين آگاهى را داشته باشد بايد چندين ميليون بى‏گناه كشته شوند تا او مسلّط شود.

بايد توجّه داشت كه اين اشكال‌ها در واقع اشكال نيست، استبعاد (يعنى چيزى را بعيد دانستن) است، در قرآن شريف نيز با خرق عادت كه با جريان‌هاى طبيعى سازگار نيست روبرو هستيم و اين امر شايد وضعيّت وجودى حضرت ولىّ عصر«عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف» را در ذهن ما روشنتر كند.

يكى از اين موارد ماجراى حضرت عيسى«سلام‌الله‌علیه» در قرآن شريف است. آيا حضرت عيسى«سلام‌الله‌علیه» در گهواره سخن نگفت؟ آيا حمل و به دنيا آمدن او خرق عادت بلكه معجزه نبود؟ قرآن شريف در بيان ماجراى عيسى«سلام‌الله‌علیه» مى‏فرمايد:

«فَاشارَتْ الَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيّاً قالَ انّى‏ عَبْدُاللَّهِ اتانِىَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنى‏ نَبِيّاً»

«(مريم) به سوى او (عيسى) اشاره كرد، گفتند چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن بگوييم، (عيسى) گفت من بندۀ خدايم او به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است.»

«قالَتْ انّى‏ يَكُونُ لى‏ غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنى‏ بَشَرٌ وَ لَمْ اكُ بَغِيّاً قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ …. فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيّاً فَاجاءَهَا الَمخاضُ الى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ قْالَتْ يا لَيْتَنى‏ مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيّاً»

«(مريم) گفت: چگونه مرا پسرى باشد با آنكه دست بشرى به من نرسيده و بد كار نبوده‏ام، گفت: مطلب همين است، پروردگارت فرموده اين كار بر من آسان است ….. پس (مريم) به او (عيسى) باردار شد و با او به مكان دور افتاده‏اى پناه جست، درد زايمان او را كنار درخت خرمايى كشاند، (به اندازه‏اى ناراحت شد كه) گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و به كلّى فراموش شده بودم.»

آيا حضرت عيسى، حضرت خضر و حضرت الياس كه از نظر اسلام زنده هستند در كجاى اين جهان زندگى مى‏كنند؟ چرا علم، آنها را نيافته است و آيا مثلاً حضرت نوح از نظر قرآن كريم حدّاقلّ نهصد و پنجاه سال زندگى نكرده است؟

«فَلَبِثَ فيهِمْ الْفَ سَنَةٍ الّا خَمْسينَ عاماً»

«پس در ميان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ كرد.»

آيا آصف بن برخيا كه قطره‏اى از علم قرآن را داشت از نظر قرآن شريف نتوانست به یک‏ چشم بر هم زدن تخت بلقيس را از يمن به شام بياورد؟

«قالَ الَّذى‏ عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ انَا اتيكَ بِهِ قَبْلَ انْ يَرْتَدَّ الَيْكَ طَرْفُكَ»

«كسى كه دانشى از كتاب داشت گفت: پيش از آنكه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد.»

این‌گونه آيات كه در قرآن شريف فراوان است به ما مى‏گويد آن خدايى كه عيسى«سلام‌الله‌علیه» را به دنيا آورد و واداشت با مردم سخن بگويد، بلكه او را پيامبر به دنيا آورد و به او سعۀ صدر، وسعت علم، گستردگى قدرت و بالاخره سعۀ وجودى عطا فرمود، قدرت دارد كه به ولىّ خود نيز قدرت تكلّم دهد، او را مخفى كند و تا عمر دارد او را از نظر علم، قدرت، فضيلت و بالاخره از نظر سعۀ وجودى، مخزن علم و قدرت خود و مظهر همۀ اسماء و صفات خود و خلاصۀ كلام، خليفۀ خود كند. آن خدايى كه آدم«سلام‌الله‌علیه» را آفريد و اسماء را به او تعليم داد قدرت دارد كه ولىّ خود را- به طورى كه آدم«سلام‌الله‌علیه» نيز بر او غبطه خورد- در حمايت خود بگيرد. آن خدايى كه حضرت عيسى«سلام‌الله‌علیه» را زنده نگاه داشت‏

«وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ …. وَ ما قَتَلوُهُ يَقيناً بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ الَيْهِ»  «نه او را كشتند و نه به دار آويختند لكن امر بر آنها مشتبه شد …. و قطعاً او را نكشتند بلكه خدا او را به سوى خود بالا برد.»

مى‏تواند ذخيرۀ خود را در اين جهان از چشم همگان مخفى نگاه دارد. آيا خداى آصف بن برخيا قدرت ندارد در یک روز، كمتر يا بيشتر، ولىّ خود را كه همۀ علم قرآن كريم را داراست، بر جهان با آن همه اسلحه و علم مسلّط كند بدون اينكه بى‏گناهى كشته شود؟

ظهور حضرت ولىّ عصر«عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف» و تسلّط او بر جهان و احياى جهان و انسان به دست او، خواست خداست و اوست كه به دست شيعيان و به رهبرى آن حضرت جهان را حياتى دوباره مى‏بخشد.

«انَّ اللَّهَ يُحْيِى الْارْضَ بَعْدَ مَوتِها»  «به درستى كه خداوند زمين را بعد از مرگش زنده مى‏كند.»

  • فصل بيست و دوّم: نيابت‏

قاعدۀ حكمت، قاعدۀ لطف و قاعدۀ لزوم افاضۀ فيض، دلالت دارد بر اينكه هرگاه به امام معصوم دسترسى نباشد- خواه به‌ واسطۀ دورى مسافت يا منع ملاقات از سوى دشمن و يا در زمان غيبت مانند زمان ما- كسى كه داراى نيابت مطلقه از جانب امام معصوم است بايد در ميان مردم باشد تا مردم در امر حكومت و بيان احكام به او مراجعه كنند. حضرت رضا«سلام‌الله‌علیه» فرمودند:

هيچ فرقه و هيچ ملّتى را نمى‏يابيم مگر آنكه بقاء زندگى و حيات آنان به ‌واسطۀ وجود رئيس و رهبر در امور دين و دنياى آنان باشد و اگر خداوند امام و قيّم امين و درستكارى را تعيين نفرمايد، هر آينۀ اساس ملّت سست خواهد شد و دين از بين خواهد رفت و سنّت الهى تغيير خواهد كرد.  پس در اصل لزوم نيابت ترديدى نيست، امّا از نظر اينكه چه كسى بايد نايب باشد نيز عقل به صورت بديهى حكم مى‏كند كه كسى بايد نايب باشد كه علاوه بر دارا بودن مقام عدالت و همچنين داشتن قدرت تدبير، بتواند احكام الهى را از قرآن شريف و روايات استخراج كند تا دين از قياس‌ها و استحسان‌ها و از گرفتن قوانين از بيگانگان و …. محفوظ بماند. چنين فردى در روايات اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» به «راوى حديث» و در اصطلاح فقيهان به «ولىّ فقيه» مشهور است.

امام صادق«سلام‌الله‌علیه» مى‏فرمايد:

«يَنْظُرانِ الى‏ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى‏ حَديثَنا وَ نَظَرَ فى‏ حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ احْكامَنا فَلْيَرْضَوا بِه‏ حَكَماً فَانّى‏ قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً»

«نظر كنند به كسى كه حديث ما را روايت كند و دقّت كند در حلال و حرام ما و بشناسد احكام ما را، پس راضى شويد به او به عنوان حاكم، پس به درستى كه من او را حاكم بر شما قرار دادم.»

و نيز امام عصر«عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف» مى‏فرمايد:

«وَ امَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فيها الى‏ رُواةِ حَديثِنا فَانَّهُمْ حُجَّتى‏ عَلَيْكُمْ وَ انَا حُجَّةُ اللَّهِ»

«در حوادث جديد به راويان حديث ما رجوع كنيد، به درستى كه آنها حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدا هستم.»

از اين جهت بزرگان دين مسئلۀ ولايت فقيه را یک امر ضرورى در فقه شيعه مى‏دانند. مؤلّف كتاب شريف «جواهر الكلام»- كه از مهم‏ترين متون فقهى عالمان اهل تشيّع است- مى‏فرمايد:

«آن كسى كه در مسئلۀ «ولايت فقيه» وسوسه مى‏كند، از طعم فقه چيزى نچشيده است و از لحن گفتار مبارك ائمّۀ طاهرين«سلام‌الله‌علیهم» و اسرار آنان چيزى نفهميده است و در منظور و مراد آنان- كه فقيه را به عنوان حاكم و حجّت قرار داده‏اند- دقّت و تأمّل نكرده است.»

به بيان ديگر، صاحب جواهر مى‏فرمايد: اگر كسى منكر ولايت فقيه شود مجتهد نيست، زيرا ذوق فقهى ندارد. علاوه بر اين در كلمات فقيهان ديگر نيز دربارۀ اين مسئله بحث شده و ضرورت آن امرى روشن، فرض شده است. استاد عظيم الشأن ما حضرت امام خمينى«قدس‌سره» كه در حقيقت روشنگر بحث ولايت فقيه در عصر حاضر و بلكه احياگر آن بودند، حكومت اسلامى خود را بر اساس همين اصل بنيان نهادند.

  • فصل بيست و سوّم: رَجعَت‏

يكى از مسايل اعتقادى كه اختصاص به شيعه دارد مسئلۀ رجعت است و اهل سنّت‏ نسبت به آن حسّاسيّت عجيبى دارند و هميشه مورد نزاع بين طرفين‏ بوده است.

شيعه براى اثبات آن به آيات قرآن كريم و روايات اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» تمسّک نموده و اهل سنّت آن را مورد مسخره و استهزاء قرار داده‏اند.

رجعت يعنى آنكه بعد از ظهور حضرت مهدى«عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف» عده‏اى از پاكان و نيكان، حياتى دوباره يافته و زنده مى‏شوند و از زندگى شيرين بهره مى‏برند زيرا بعد از ظهور آن حضرت، حكومت جهانى اسلام تا روز قيامت در خاندان نبوّت (كه زنده مى‏شوند) خواهد بود و به‏ اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» اختصاص دارد.

آنچه گفته شد خلاصه‏اى است كه مفصّل آن در بيش از صد و پنجاه روايت آمده است.  در ميان آن روايات، رواياتى است كه امامان«سلام‌الله‌علیهم» فرموده‏اند: «كسى كه رجعت را قبول ندارد شيعه نيست».  از همين جهت از صدر اسلام تاكنون هیچ‌یک از علما و بزرگان دين، رجعت را انكار نكرده‏اند بلكه بسيارى از اصحاب ائمّه«سلام‌الله‌علیهم» و علما و بزرگان در صدد بوده‏اند كه با دليل‌هاى چهار گانه (قرآن كريم- سنّت- اجماع- عقل) آن را اثبات كنند و اين كار را كرده‏اند و ما به اختصار به آن دليل‌ها اشاره مى‏كنيم:

الف) قرآن: در قرآن كريم آياتى وجود دارد كه ائمّه«سلام‌الله‌علیهم» آنها را به رجعت تفسير كرده‏اند و علّامۀ مجلسى آن روايات را در كتاب بحار الانوار آورده است.

ب) سنّت: بيش از صد و پنجاه روايت در مورد رجعت از پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» و اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» صادر شده است.

ج) اجماع: رجعت در نزد شيعه امرى مسلّم و حتمى است و هیچ‌یک از عالمان و انديشمندان شيعى آن را انكار نكرده است و اگر بگوييم از ضروريات شيعه است، قطعاً اشتباه نكرده‏ايم. علّامۀ مجلسى اعتقاد به رجعت را از بيش از چهل نفر از بزرگان دين مانند ثقة الاسلام كلينى و شيخ صدوق و شيخ مفيد و شيخ طوسى هم نقل فرموده است.

د) عقل: در قرآن كريم و روايات اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» و فلسفه مسلّم است كه اين عالم احتياج به وجود «حجّت» دارد و اگر لحظه‏اى «حجّت» وجود نداشته نباشد، اين عالم نابود خواهد شد. امام رضا«سلام‌الله‌علیه» فرمود:

«لَو خَلَتِ الْارْضُ طَرْفَةَ عَيْنٍ مِنْ حُجَّةٍ لَساخَتْ بِاهْلِها»

«اگر به اندازۀ یک چشم بر هم زدن، زمين از حجّت خالى شود، زمين اهلش را فرو مى‏برد.»

«بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرى‏ وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْارْضُ وَ السَّماءُ»

«به بركت او (حجّت) به مردم روزى داده مى‏شود و به خاطر وجود او آسمان و زمين پايدار است.»

از سوى ديگر حضرت مهدى«عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف» بعد از استقرار حكومت جهانى، از دنيا مى‏روند.

نتيجۀ مطلب اين است كه بعد از آن حضرت بايد يكى از امامان زنده شوند و بر اين جهان حكومت كنند.

نكتۀ قابل توجّه آن است كه مسئلۀ رجعت، مانند معاد است كه ما تنها دورنمايى از آن در اختيار داريم، ولى اصل آن مسلّم و ضرورى است و اثبات خصوصيّات آن مانند خصوصيّات معاد لازم نيست، بلكه ممكن نيست.

امامان«سلام‌الله‌علیهم» و علما بر اصل رجعت تأكيد داشته‏اند كه مايۀ اميد، رجاء، خرسندى و نشاط ماست؛ يعنى پروردگار بعضى از بندگانش را براى ديدن حكومت جهانى حضرت مهدى«عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف» بلكه براى كمك به آن عزيز زنده مى‏كند. همچنين پروردگار متعال، اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» را براى ادامۀ آن حكومت عدل شيرين جهانى زنده مى‏كند تا در سايۀ آنان، تمام مردم جهان یک زندگى انسانى داشته باشند.

امامان«سلام‌الله‌علیهم» مقيّد بودند در موارد حسّاس مسئلۀ رجعت را بدون ذكر خصوصيّات مطرح كنند، همان‌گونه كه در زيارت جامعۀ كبيره، زيارت وارث و زيارت آل ياسين آمده است.

در زيارت جامعۀ كبيره آمده است:

«وَ جَعَلَنى‏ مِمَّنْ …. يَكِرُّ فى‏ رَجْعَتِكُمْ»

«و (خدا) مرا از كسانى قرار دهد كه …. در رجعت شما بر مى‏گردند.»

«وَ اشْهِدُكُمْ انّى‏ …. مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ»

«و شما را گواه مى‏گيرم كه من …. رجعت شما را تصديق مى‏كنم.»

و در زيارت وارث عرض مى‏كنيم:

«انّى‏ بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِايابِكُمْ مُوقِنٌ»

«من به شما ايمان دارم و به بازگشت و رجعت شما يقين دارم.»

و در زيارت آل ياسين مى‏خوانيم:

«وَ اشْهَدُ ….. انَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لا رَيْبَ فيها»

«و گواهى مى‏دهم …. كه رجعت و بازگشت شما حقّ است و هيچ شكّى در آن نيست.»

ابن قولويه در كامل الزّيارات به سند صحيح از امام صادق«سلام‌الله‌علیه» نقل مى‏كند كه آن حضرت به راوى فرمودند: نزد قبر همۀ امامان بگو:

«اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَةِ قَبْرِ ابْنِ نَبِيِّكَ وَ ابْعَثْهُ مَقاماً مَحْمُوداً تَنْتَصِرُ بِهِ لِدينِكَ وَ تَقْتُلُ بِهِ عَدُوَّكَ فَانَّكَ وَعَدْتَهُ ذلِكَ وَ انْتَ الرَّبُّ الَّذى‏ لا تُخْلِفُ الْميعاد»

«خدايا، اين زيارت را آخرين زيارت من از قبر پسر پيامبرت قرار مده، و او را به مقام عالى- رجعت- برسان تا دينت را به ‌واسطۀ او يارى كنى و دشمنانت را به ‌واسطۀ او نابود نمايى، زيرا وعدۀ رجعت وعدۀ توست و هرگز خلف وعده نخواهى كرد.»

فصل بيست و چهارم: توسّل‏

واسطه آوردن و وسيله قرار دادن كسى را براى برآمدن حاجت، در ميان مردم، مشهور و امرى عقلى است. اگر مردم مشكلى داشته باشند كه حلّ آن را به دست كسى بدانند، معمولًا به يكى از نزديكان او متوسّل مى‏شوند و او را واسطۀ حلّ مشكل خود قرار مى‏دهند. قرآن شريف اين امر عقلى و بديهى را امضا فرموده بلكه به آن امر كرده است:

«وَ لَو انَّهُمْ اذْ ظَلَمُوا انْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً»

«و اگر مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى‏كردند به نزد تو مى‏آمدند و از خدا طلب آمرزش مى‏كردند و پيامبر (نيز) براى آنان طلب آمرزش مى‏كرد قطعاً خدا را توبه‏پذير مهربان مى‏يافتند.»

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا الَيْهِ الْوَسيلَةَ»

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و وسيله‏اى براى تقرّب به او بجوييد.»

«وَ لِلّهِ الْاسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها»

«و براى خدا نام‌هاى نيك است پس خدا را با آن نام‌ها بخوانيد.»

در روايات معصومين«سلام‌الله‌علیهم» نقل شده است كه «وسيله» بندگان به سوى خداوند متعال و نيز «نام‌هاى نيکِ» خداوند، همان اهل‌بيت عصمت و طهارت«سلام‌الله‌علیهم» مى‏باشند، چنان‌که نبىّ اكرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» فرمودند:

«نَحْنُ الوَسيلَةُ إِلىَ اللَّهِ»

«ما وسيلۀ به سوى خداوند متعال هستيم.»

و نيز امام صادق«سلام‌الله‌علیه» فرمودند:

«نَحْنُ وَ اللَّهِ الْاسْماءُ الْحُسْنى‏»

«به خدا سوگند، اسماء حُسنى و نام‌هاى نيك در قرآن، ما هستيم.»

امّا در قرآن كريم آياتى نيز هست كه بت پرستان را به اين دليل كه بت را وسيلۀ تقرّب به خدا مى‏دانسته و آن را شفيع قرار مى‏دادند مذمّت كرده است:

«وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعائُنا عِنْدَ اللَّهِ»

«آنها غير از خدا چيزهايى را مى‏پرستند كه نه به آنان زيان مى‏رساند و نه سودى مى‏بخشد، و مى‏گويند اينها شفيعان ما نزد خدا هستند.»

«وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ اولِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ الّا لِيُقَرِّبُونا الَى اللَّهِ زُلْفى‏»

«و آنها كه غير خدا را اولياى خود قرار دادند (دليلشان اين بود كه) اينها را نمى‏پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خدا نزديك كنند.»

زيرا اوّلًا كار آنها نه واسطه قرار دادن بُت‌ها، بلكه عبادت آنها بود كه بالاترين ظلم است، همان‌گونه كه قرآن شريف از قول لقمان به فرزندش، مى‏فرمايد:

«لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ انِّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ»

«شرك به خدا نياور زيرا شرك، ظلمى بزرگ است.»

و ثانياً كار آنها خرافى و مخالف با عقل بود، زيرا بتى كه نه شعور و نه نفع ونه ضرر دارد و نه مى‏تواند خود را حفظ كند و نه ديگرى را، چگونه مى‏تواند شفيع يا موجب تقرّب به خداى متعال شود؟

  • اصل پنجم: معاد
  • فصل بيست و پنجم: اثبات معاد

«معاد» پنجمين اصل از اصول دين است. مسئلۀ معاد در تمام اديان الهى مسئله‏اى ضرورى است. بيش از یک سوّم از آيات قرآن شريف دربارۀ معاد است و كمتر سوره‏اى در قرآن كريم يافت مى‏شود كه ذكرى از معاد و زندگى پس از مرگ در آن نباشد.  فيلسوفان بزرگ نظير خواجه نصير الدّين طوسى، شيخ الرّئيس ابو على سينا و صدرالمتألّهين دليل‌هاى فراوانى براى اثبات اصل معاد و زندگى بعد از مرگ آورده‏اند. ما از ميان اين دلائل، سه دليل متقن و قابل فهم براى عموم را در اينجا مى‏آوريم:

  • الف) برهان حكمت‏

آفرينش جهان نمى‏تواند بدون هدف و باطل باشد. قرآن شريف بارها اين نكته را با صراحت مطرح كرده و بلكه دستور داده است كه اين مفهوم را به عنوان دعا بخوانيم تا در عمق جانمان رسوخ كند:

«الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّروُنَ فى‏ خَلْقِ السَّمواتِ وَ الْارْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ»

«همان‌ها كه در حال ايستاده و نشسته و آنگاه كه به پهلو خوابيده‏اند خدا را ياد مى‏كنند و در اسرار آفرينش آسمان‌ها و زمين مى‏انديشند (و مى‏گويند) پروردگارا، اينها را بيهوده نيافريده‏اى، منزّهى تو، ما را از عذاب آتش نگاه‏دار.»

پس خلقت جهان هدف‌دار است، اين زندگى دنيايى- كه تكرار مكرّراتى، بيش نيست و براى همه، حتّى براى آنان كه از رفاه بسيار برخوردارند زندگى پر رنجى است- قطعاً هدف خلقت نيست. هر نوش اين زندگى داراى نيش‌ها، و هر لذّت آن همراه با دردها است. اگر بناست زندگى دنيايى با آن همه رنج‌ها، بعد از مدّتى نابود شود، پس چرا آمده‏ايم؟ اين جمله كه «اگر آمده‏ام چرا مى‏روم؟ و اگر مى‏روم چرا آمده‏ام؟ آيا آمده‏ام یک عمر رنج را تحمّل كنم؟» براى ردّ منكران معاد جملۀ رسايى است. پس بايد بعد از مرگ نيز حياتى وجود داشته باشد تا بتوان ابديّت، لذّت بدون درد، نوش بدون نيش و راحتى بدون رنج را در آن ديد وگرنه خلقت جهان هستى، عبث و باطل و بر خلاف حكمت خواهد بود، در حالى كه همۀ افعال خداوند حكيم، از روى حكمت و دليل حكيمانه است. قرآن شريف در آياتى به اين برهان تصريح مى‏كند. يكى از آن آيات چنين است:

«افَحَسِبْتُمْ انَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ انَّكُمْ الَيْنا لا تُرْجَعُونَ»

«آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده‏ايم و به سوى ما بازگردانده نمى‏شويد.»

  • ب) برهان عدالت‏

اين جهان به گونه‏اى است كه اعطاء پاداش به خوبان و كيفر بدان در آن، به صورت كامل ممكن نيست، به عنوان مثال آيا مى‏توان پاداش كسى را كه عمرى به جامعۀ بشرى و به همنوعان خود

خدمت كرده و عالَمى را احياء كرده است، در چند روز عمر داد؟ و آيا كسى را كه عمرى به خلق خدا خيانت كرده و عالَمى را به آتش فساد كشيده است مى‏توان در اين عمر چند روزه كيفر داد؟ آيا كيفر كسى كه هزاران بى‏گناه را به خاك مذلّت نشانده و يا كشته است، تنها كشتن اوست؟ حقيقت آن است كه اين دنيا نمى‏تواند ظرف كاملى براى پاداش يا كيفر بسيارى از مردم باشد، در حالى كه عدالت خداوند اقتضا مى‏كند كه هر كس نتيجۀ اعمال خود را ببيند. پس بايد جهان ديگرى- كه ظرف حقيقى و واقعى ‏پاداش‌ها و كيفرها است- وجود داشته باشد. قرآن شريف در آياتى به اين دليل نيز تصريح كرده كه يكى از آن آيات چنين است:

«انَّ السَّاعَةَ اتِيَةٌ اكادُ اخْفيها لِتُجْزى‏ كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‏»

«به طور قطع رستاخيز خواهد آمد، مى‏خواهم آن را پنهان كنم تا هر كس در برابر سعى و كوشش خود جزا داده شود.»

  • ج) برهان خلقت‏

نوزاد در رحم مادر، داراى چشم، گوش، زبان، جهاز هاضمه، قلب و بسيارى اعضاء ديگر است، ولى اين اعضاى برونى و درونى براى او در شكم مادر، فايدۀ كاملى ندارند. بنابراين، وجود اعضا و جوارح دليل روشنى است بر اينكه نوزاد براى رحم مادر خلق نشده است و شكم مادر براى او، تنها جاى پرورش ابتدايى و رسيدن به كمال براى حضور در ظرفى ديگر است. او را در مكانى تنگ و تاريك و پر رنج قرار داده‏اند تا براى زندگى در جهانى كه بتواند از اين اعضا استفاده كند، آماده شود. پس از تولّد و استفاده از اين ابزار معلوم مى‏شود كه چيزهاى ديگرى نيز هست كه در اين جهان امكان رسيدن به آنها نيست، مثل زندگى ابدى و بدون رنج، شادى‏هاى بدون غم، ارضاى غريزه‏هاى انسانى بدون ملامت و بدون سرخوردگى و بدون تبعات، سلامتى بدون مرض، جوانى بدون پيرى، قوّت بدون ضعف، رسيدن به معنويّات، رفع جهل و عجز، كنار رفتن حجاب‌هاى ظلمانى، يقين مطلق، مدينۀ فاضله، محيطى كه در آن رذالت، حسد، كينه و تكبّر وجود نداشته نباشد، محيطى بدون ظلم و معصيت كه عدالت و اطاعت الهى در آن حكم‏فرما باشد و… آرى، اين آرزوها و آرمان‌ها و اميدهاى واقعى انسان است كه رسيدن به آن در اين دنيا ممكن نيست، زيرا اين جهان، جهان آلودگى است،

جهان اصطكاک و فساد است. وقتى خداوند متعال فرشتگان را از ارادۀ خود بر خلقت آدم آگاه كرد، فرشتگان گفتند: آيا مى‏خواهى كسى را خلق كنى كه خونريزى و فساد لازمۀ وجود اوست؟:

«انّى‏ جاعِلٌ فِى الْارْضِ خَليفَةً قالُوا اتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ»

«من در روى زمين جانشينى قرار خواهم داد، (فرشتگان) گفتند: آيا كسى را در آن قرار مى‏دهى كه فساد و خونريزى كند؟»

با اين بيان در مى‏يابيم كه انسان همان‌گونه كه براى رحم مادر خلق نشده، براى اين دنيا نيز خلق نشده است، بلكه براى جهانى خلق شده كه هر چه مى‏خواهد هست:

«وَ فيها ما تَشْتَهيهِ الْانْفُسُ وَ تَلَذُّ الْاعْيُنُ وَ انْتُمْ فيها خالِدوُنَ»

«و در آن (بهشت) آنچه دل‌ها مى‏خواهد و چشم‌ها از آن لذّت مى‏برد موجود است و شما هميشه در آن خواهيد ماند.»

و براى عالَمى خلق شده كه به خواسته‏هاى بلند انسانيّت و اميدهاى ارجمند آدميّت دسترسى پيدا كند، جهانى كه ظرف دستيابى به آن آرزوها و در حقيقت ظرف استكمال نهايى انسان است.

فصل بيست و ششم: خبر دادن «صادقِ مُصدَّق» از معاد

فصل‌هاى بعد از اين فصل، مربوط به مسائل و منازلى است كه از لحظۀ مرگ آغاز مى‏شود، مسائل و منازلى كه انسان پس از سير و گذراندن آن مسائل و منازل، به منزلگاه ابدى (بهشت براى خوبان و جهنّم براى بدان) مى‏رسد. امّا قبل از بحث دربارۀ اين مسائل و منازل، از ذكر مقدّمه‏اى ناگزيريم كه آن مقدّمه را در اين فصل و به صورت جداگانه مى‏آوريم.

ما از خصوصيّات معاد جز دورنمايى بيش، در ذهن نداريم و عقل نمى‏تواند به خصوصيّات آن پى ببرد، زيرا راهى به آنها ندارد. براى آشنايى با اين خصوصيّات بايد به «صادقِ مصدَّق» مراجعه كنيم. «صادقِ مصدَّق» يعنى راستگويى كه سخنش تأييد شده و پذيرفته شده است. فيلسوفان و متكلّمان بزرگ از جمله شيخ الرئيس ابو على سينا، اين نكتۀ مهمّ را گوشزد كرده‏اند كه: برهان، فلسفه و عقل نمى‏تواند خصوصيّات معاد را اثبات كند، ولى چون صادق مصدّق- كه همان قرآن شريف، و رسول

گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» و امامان معصوم«سلام‌الله‌علیهم» مى‏باشند- از وجود آن خبر داده‏اند، عقل ما نيز آن را مى‏پذيرد، زيرا بعد از آنكه عقل، آمدن پيامبر و امام را از طرف خداوند متعال پذيرفت، بايد گفتار ايشان را نيز بپذيرد و قبول كند كه هر چه مى‏گويند با واقع مطابقت دارد و تمام گفتار آنها از جانب خداى متعال است.

اگر بخواهيم آنچه را گفته شد، در مورد قرآن شريف، به صورت گزاره‏هاى برهانى «با صغرا و كبرا و در هيئت شكل اوّل منطقى» درآوريم، بايد چنين بگوييم: «آنچه را قرآن شريف گفته، وحى است» و «آنچه وحى است از طرف خداست» پس «آنچه در قرآن شريف است از طرف خداست».

بنابراين، دليل آنچه را كه در فصل‌هاى بعد مى‏آوريم، همه از قرآن شريف است و قبلًا هم اثبات شد كه قرآن شريف از جانب خداست و عقل باور كرد كه قرآن كريم معجزۀ الهى است، پس عقل به طور استقلال حكم مى‏كند كه مدّعاى ما همراه با دليل است و اگر اين دليل قرآنى بهتر از برهان فلسفى نباشد- كه هست- لااقلّ براى ادّعاى ما دليلى عقل‌پسند است.

  • فصل بيست و هفتم: معاد جسمانى‏

از قرآن شريف استفاده مى‏شود كه معاد انسان‌ها نه فقط «معاد روحانى» بلكه «معاد جسمانى» نيز هست. يعنى در روز قيامت، روح انسان در حالى كه متعلّق به جسم اوست وارد محشر مى‏شود و در حقيقت انسان، مركّب از روح و جسم وارد محشر خواهد شد، آنگاه اگر در زمرۀ نيكان و پاكان باشد، وارد بهشت و اگر در صف آلودگان و گنهكاران باشد، وارد جهنّم مى‏گردد.

به عبارت ديگر انسانى كه در قيامت محشور مى‏شود مانند همين انسان دنيايى است و همان‌گونه كه در اين دنيا لذّت و درد روحى و جسمى دارد در آخرت نيز چنين خواهد بود. آتش جهنّم همانطور كه جسم او را در هم مى‏كوبد روح او را نيز مى‏سوزاند:

«كَلّا لَيُنْبَذَنَّ فِى الْحُطَمَةِ وَ ما ادْراكَ مَا الْحُطَمَةُ نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتى‏ تَطَّلِعُ عَلَى الْافْئِدَةِ»

«چنين نيست كه مى‏پندارد، به زودى كه در آتشى خردكننده پرتاب مى‏شود؛ تو چه مى‏دانى آتش خردكننده چيست، آتش برافروختۀ خدايى است، آتشى كه از دل‌ها سر مى‏زند.»

و همان‌گونه كه در بهشت از خوردني‌ها و آشاميدني‌ها و همسران بهشتى بهره‏مند است، روح او نيز از معنويّات بهشت لذّت مى‏برد:

«لَهُمْ فيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ سَلامٌ قَولًا مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ»

«براى آنها در بهشت (هر گونه) ميوه است و هر چه بخواهند در اختيار آنها خواهد بود، از جانب پروردگار مهربان (به آنان) سلام گفته مى‏شود.»

خلاصۀ كلام اينكه معادى كه همۀ اديان الهى آن را قبول دارند و بيش از یک سوّم قرآن كريم دربارۀ آن نازل شده است، «معاد جسمانى» است و بايد گفت كه معاد جسمانى، یک امر ضرورى در اسلام است و در قرآن كريم بيش از هزار آيه، معاد جسمانى را با صراحت بيان كرده است. ما از باب نمونه بعضى از آن آيات را در اينجا مى‏آوريم:

«كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئاً بِما اسْلَفْتُمْ فِى الْايَّامِ الْخالِيَةِ»

«بخوريد و بياشاميد گواراتان باد، در برابر اعمالى كه در ايّام گذشته انجام داده‏ايد.»

«وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّروُنَ وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ وَ حُورٌ عينٌ كَامْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ»

«و ميوه از هر چه اختيار كنند و از گوشت پرنده هر چه بخواهند و همسرانى از حورالعين دارند، همچون مرواريد در صدف پنهان.»

«فَالْيَومَ الَّذينَ امَنوُا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ عَلَى الْارائِكِ يَنْظُروُنَ»

«امروز (قيامت) مؤمنان به كافران مى‏خندند، در حالى كه بر تخت‌هاى بهشتى نشسته (و به سرنوشت آنها) مى‏نگرند.»

«كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ»

«هر گاه پوست‌هاى بدنشان بريان گردد (و بسوزد)، پوست‌هاى ديگرى به جاى آن قرار مى‏دهيم تا كيفر را بچشند.»

«لَاكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِئُونَ مِنْهَا الْبُطْونَ فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَميمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهيمِ هذا نُزُلُهُمْ يَومَ الدّينِ»

«قطعاً از درخت زقّوم مى‏خوريد و شكم‌ها را از آن پر مى‏كنيد و روى آن از آب سوزان مى‏نوشيد، (مانند) شتران تشنه، اين است پذيرايى از آنها در روز قيامت.»

«الْيَومَ نَخْتِمُ عَلى‏ افْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا ايْديهِمْ وَ تَشْهَدُ ارْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ»

«امروز (قيامت) بر دهانشان مُهر مى‏نهيم، و دست‌هايشان با ما سخن مى‏گويند و پاهايشان كارهايى را كه انجام مى‏دادند، شهادت مى‏دهند.»

«حَتّى‏ اذا ما جائُوها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ ابْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا انْطَقَنَا اللَّهُ الَّذى‏ انْطَقَ كُلَّ شَىْ‏ءٍ»

«وقتى به آن مى‏رسند، گوش‌ها و چشم‌ها و پوست‌هاى بدنشان به آنچه مى‏كردند گواهى مى‏دهند، آنها به پوست‌هاى بدنشان مى‏گويند چرا بر ضدّ ما گواهى داديد؟ آنها مى‏گويند همان خدايى كه هر موجودى را به سخن در آورده، ما را به سخن درآورد.»

«وَ قالُوا أَاذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً اوَلَمْ يَرَوا أنَّ اللَّهَ الَّذى‏ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْارْضَ قادِرٌ عَلى‏ انْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ»

«(كافران) گفتند آيا هنگامى كه ما استخوان‌هاى پوسيده و خاك‌هاى پراكنده شديم بار ديگر آفرينش تازه‏اى خواهيم يافت؟ آيا نمى‏دانند خدايى كه آسمان‌ها و زمين را آفريده، قادر است مثل آنان (انسان‌ها) را بيافريند.»

«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِى الْعِظامَ وَ هِىَ رَميمٌ قُلْ يُحْييهَا الَّذى‏ انْشَأَها اوَّلَ مَرَّةٍ»

«و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد، گفت: چه كسى اين استخوان‌ها را زنده مى‏كند در حالى كه پوسيده است؟ بگو همان كسى آن را زنده مى‏كند كه نخستين بار آفريد.»

«ايَحْسَبُ الْانْسانُ الَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بَلى‏ قادِرينَ عَلى‏ انْ نُسَوِّىَ بَنانَهُ»

«آيا انسان مى‏پندارد كه هرگز استخوان‌هاى او را جمع نخواهيم كرد، آرى قادريم كه (حتّى خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتّب كنيم.»

  • فصل بيست و هشتم: شبهۀ آكل و مأكول‏

دربارۀ «معاد جسمانى» شبهاتى مطرح شده است كه فيلسوفان، متكلّمان و محدّثان به آنها پاسخ داده‏اند. ما در كتاب «معاد در قرآن» دربارۀ اين شبهه‏ها بحث كرده‏ايم كه براى توضيح بيشتر مى‏توان به آن كتاب نيز مراجعه كرد.

يكى از اين شبهات، شبهۀ «آكل و مأكول» است. اين شبهه به صورت‌هاى مختلف مطرح‏ شده است و از قبل از اسلام تاكنون در كلمات فيلسوفان و غير فيلسوفان ديده مى‏شود و مهمترين شبهه در اين بحث شمرده شده است. بيان اشكال از اين قرار است:

انسان در زندگى دنيايى خود، از لحاظ جسمى و ظاهرى، دائماً در حال تغيير و تبديل است و حتّى هر چند سال یک بار به طور كلّى از حيث ظاهرى و جسمانى عوض مى‏شود، بنابراين كسى كه مثلاً در جوانى مرتكب گناه و معصيت شده و بدين خاطر، استحقاق كيفر و عذاب پيدا كرده اگر در پيرى بميرد و به ‌واسطۀ عباداتى كه در پيرى انجام داده، استحقاق بهشت را داشته باشد، آيا در قيامت، بدن دوران جوانى او زنده مى‏شود يا بدن دوران پيرى يا بدن هر دو زمان؟

اگر فقط بدن دوران جوانى يا فقط بدن دوران پيرى او زنده شود، «ترجيح بدون مرّجح» است، زيرا زنده شدن بدن دوران جوانى فقط، يا زنده شدن بدن دوران پيرى فقط، هیچ‌کدام داراى برترى و ترجيح نخواهد بود و برتر نشاندن و ترجيح دادن امرى كه برتر نيست و ترجيح خاصّى ندارد، «ترجيح بدون مرجّح» ناميده مى‏شود و امرى قبيح است و خداوند متعال و حكيم، هيچگاه مرتكب امر قبيح و زشت نمى‏شود.

و اگر بدن هر دو زمان زنده شود و به عبارت ديگر اگر بدن‌هاى زمان‌هاى مختلف زندگى دنيايى انسان، در آن عالَم زنده شود، در نتيجه بايد هر انسان در قيامت از نظر جسمى به اندازۀ كوهى باشد.

در كتب فلسفى و كلامى براى شبهۀ آكل و مأكول چنين مثال مى‏زنند: اگر درنده‏اى، انسانى را بخورد يا انسانى، انسان ديگرى را بخورد و بدن انسان مأكول (خورده شده) جزو بدن آكل (درنده يا انسان) شود، در عالَم قيامت و آخرت كداميک از آنها زنده مى‏شوند؟ يا اگر بدن انسانى كه مُرده است، تبديل به خاک شود و به وسيلۀ ريشۀ درختان، جزء گياهان و ميوه‏ها گردد و انسان ديگرى از آن گياه و ميوه تغذيه كند و جزء بدن او شود، آنگاه در عالم قيامت و رستاخيز، اجزاى خورده شده، جزء كدام یک از دو بدن خواهد گرديد؟ اگر جزء بدن اوّل گردد، بدن دوّم ناقص مى‏شود و اگر به عكس جزء بدن دوّم باقى بماند، بدن اوّل ناقص و يا نابود خواهد شد.

پاسخ اين شبهه را قرآن كريم با كلمۀ «مثلهم» در دو آيه مطرح فرموده است:

«اوَ لَمْ يَرَوا انَّ اللَّهَ الَّذى‏ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْارْضَ قادِرٌ عَلى‏ انْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ»

«آيا نمى‏دانند خدايى كه آسمان‌ها و زمين را آفريد، قادر است مثل آنان (انسان‌ها) را بيافريند؟»

«اوَ لَيْسَ الَّذى‏ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْارْضَ بِقادِرٍ عَلى‏ انْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ»

«آيا كسى كه آسمان‌ها و زمين را آفريد، نمى‏تواند همانند آنان (انسان‌ها) را بيافريند؟»

در توضيح كلمۀ «مثلهم» بايد گفت: شكّى نيست كه جهان آخرت غير از اين جهان است، اينجا عَرَض و ظاهر است و آنجا ذات و باطن، اينجا مجاز است و آنجا حقيقت، اينجا فناست و آنجا بقا، اينجا وسيله است و آنجا هدف:

«وَ ما هذِهِ الْحَيوةُ الدُّنْيا الّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ انَّ الدَّارَ الْاخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوانُ»

«و اين زندگى دنيا چيزى غير از سرگرمى و بازى نيست و زندگى واقعى سراى آخرت است.»

پس آخرتى كه قرآن كريم مجسّم مى‏كند- و بازگشت همه به سوى آنجاست- داراى حيات سرمدى است، ولى دنيايى كه ما در آن زندگى مى‏كنيم، در ذات آن فنا و مرگ حكم‏فرما است، بنابراين عالم آخرت به كلّى غير از عالم دنياست. قرآن شريف در آياتى به اين مطلب تصريح كرده است، از جمله:

«يَومَ تُبَدَّلُ الْارْضُ غَيْرَ الْارْضِ وَ السَّمواتُ»

«در آن روز اين زمين به زمين ديگر و آسمان‌ها (به آسمان‌هاى ديگرى) مبدّل مى‏شود.»

و از اين‌رو شكّى نيست كه انسان در عالم آخرت بايد با همان عالم تناسب داشته باشد نه با اين دنيا. به عبارت ديگر جسم انسان در آن عالَم همانند روح او داراى حيات ابدى و شعور سرمدى خواهد بود، به گونه‏اى كه اعضاى جسمانى انسان، به انجام اعمال آدمى در اين دنيا، گواهى و شهادت مى‏دهند و انسان گنهكار به اين شهادت، اعتراض مى‏كند و سپس جواب اين اعتراض را از آنها مى‏شنود:

«حَتّى‏ اذا ما جائُوها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ ابْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ وَ قالوُا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالوُا انْطَقَنَا اللَّهُ الَّذى‏ انْطَقَ كُلَّ شَىْ‏ءٍ»

«وقتى به آن مى‏رسند، گوش‌ها و چشم‌ها و پوست‌هاى بدنشان به آنچه مى‏كردند گواهى مى‏دهند، آنها به پوست‌هاى بدنشان مى‏گويند چرا بر ضدّ ما گواهى داديد؟ آنها مى‏گويند همان خدايى كه هر موجودى را به سخن درآورده، ما را به سخن درآورد.»

به عبارت ديگر قرآن شريف مى‏فرمايد همانطور كه جهان هستى به جهان ديگرى تبديل مى‏شود:

«يَومَ تُبَدَّلُ الْارْضُ غَيْرَ الْارْضِ وَ السَّمواتُ»

«روزى كه تبديل گردد اين زمين و آسمان به غير از آنچه كه هست.»

انسان نيز از نظر جسمى به انسانى متناسب با همان جهان تبديل مى‏شود:

«نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ امْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فيما لا تَعْلَمُونَ»

«ما در ميان شما مرگ را مقدّر ساختيم و هرگز كسى بر ما پيشى نمى‏گيرد، تا گروهى را به جاى گروه ديگرى بياوريم و شما را در جهانى كه نمى‏دانيد آفرينش تازه‏اى بخشيم.»

اين حقيقت- چنان‌که گفتيم- در قرآن شريف با كلمۀ «مثلهم» بيان شده است، بنابراين لازم نيست كه جسم انسان در آخرت «عينِ» جسم دنيايى او باشد، ولى «مثلِ» جسم دنيايى او و شبيه به آن خواهد بود. حتّى با كمى دقّت درمى‏يابيم كه براى پاداش و كيفر در همين دنيا هم نه تنها «عينيّت» در جسم لازم نيست، بلكه چنين چيزى محال است. مثلاً اگر كسى در جوانى انسانى را كشت و فرار كرد و در پيرى او را دستگير كردند، آيا او را قصاص نمى‏كنند؟

اگر كسى در جوانى براى كسى كار كرد و مزد او داده نشد، اگر در پيرى مزد بخواهد آيا به او پرداخت نمى‏شود؟ در حالى كه جسم انسان در ايّام پيرى غير از جوانى است و انسان در سنّ كهنسالى، از نظر جسمى چندين مرتبه، نسبت به سنّ جوانى، مبدّل شده است. به عبارت ديگر در اينجا «مثليّت» محقّق‏ است، يعنى انسان در سنّ پيرى مثل همان انسان در سنّ جوانى است، ولى «عينيّت» محال است، امّا همين «مثل» استحقاق ثواب و عقاب دارد.

سرّ مطلب در اين است كه تمام لذّت‌ها و دردها مربوط به روح است، و جسم، تنها وسيله است براى لذّت بردن يا عذاب كشيدن روح، يعنى اگر جسم نباشد، لذّت‌ها و دردهاى روح به لذّت‌ها و دردهاى معنوى منحصر مى‏شود. بنابراين «عينيّت»، «مثليّت» و حتّى «غيريّت» دخالتى در شخصيّت انسان و لذّت بردن و درد كشيدن و نيز در استحقاق ثواب و عقاب ندارد و اين همان سخن فيلسوفان بزرگوار است كه فرموده‏اند: «شخصيّت انسان، انسانيّت اوست و انسانيّت مربوط به روح اوست و جسم هيچ دخالتى در تحقّق آن ندارد».

پس پاسخ شبهۀ «آكل و مأكول» به طور اختصار اين شد كه: جسم انسان كه در عالم آخرت زنده خواهد شد اگر چه «عين» جسم دنيايى او- كه مرتّباً در حال تغيير و تبديل بوده- نيست، امّا «مثل» جسم دنيايى خواهد بود و اين «عينيّت» و «مثليّت» دخالتى در استحقاق پاداش و كيفر ندارد، چرا كه جسم بشر در عالم آخرت متناسب با شرايط و ويژگي‌هاى خاصِّ همان عالم است و همانند روح بشر داراى حيات ابدى و شعور سرمدى مى‏باشد.

  • فصل بيست و نهم: برزخ‏

منزل اوّل پس از مرگ، «عالم برزخ» است كه خود نيز داراى منازلى است: منزلى در وقت مرگ، منزلى در قبر و منزلى نيز تا روز قيامت، كه براى آگاهى تفصيلى از اين منازل مى‏توان به كتاب‌هايى كه در مورد معاد تأليف شده است، مراجعه كرد. واژۀ «برزخ» در لغت، به معناى چيزى است كه در ميان دو شىء قرار مى‏گيرد. به همين جهت به عالَمى كه ميان دنيا و آخرت قرار گرفته، «برزخ» گفته مى‏شود. عالم «برزخ» را «عالَم قبر» يا «عالَم ارواح» نيز مى‏نامند. قرآن شريف در زمينۀ اصلِ وجود عالم برزخ آياتى دارد، از جمله:

«حَتّى‏ اذا جاءَ احَدَهُمُ الْمَوتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّى‏ اعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ الى‏ يَومِ يُبْعَثُونَ»

«زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد مى‏گويد: اى پروردگار من! مرا باز گردان، شايد در آنچه ترك كردم عمل صالحى انجام دهم، چنين نيست، اين سخنى است كه او به زبان مى‏گويد و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى‏شوند.»

همچنين آياتى كه مربوط به زنده بودن شهيدان پس از شهادت مى‏باشد، نيز اثبات مى‏كند كه جهانى پس از مرگ، غير از عالَم قيامت وجود دارد. در كلمات معصومين«سلام‌الله‌علیهم» نيز، روايات متعدّدى در كتب شيعه و سنّى وجود دارد كه با تعبيرات مختلف، از جهان برزخ، سخن گفته شده است، از جمله در حديث شريفى آمده است كه شخصى از امام صادق«سلام‌الله‌علیه» سؤال مى‏كند كه «برزخ» چيست؟ امام«سلام‌الله‌علیه» در پاسخ مى‏فرمايند:

«الْقَبْرُ، مُنْذُ حينَ مَوتِهِ إِلى‏ يَومِ القِيامَةِ»

«برزخ همان قبر است كه از زمان مرگ تا روز قيامت ادامه دارد.»

بنابراين در اصل وجود عالم برزخ، بحثى نيست، امّا در اينكه زندگى برزخى چگونه است؟

بايد گفت: روشن‏ترين تصويرى كه از زندگى در عالم برزخ وجود دارد اين است كه روح انسان، پس از پايان زندگى اين دنيا و ويران شدن جسم فعلى، در اجساد لطيفى قرار مى‏گيرد كه از عوارض و خصوصيات جسمِ فعلى و مادّى، بر كنار است، ولى چون شبيه و مثل همين جسم است، به آن «قالب مثالى» يا «بدن مثالى» مى‏گويند كه نه به طور كلّى مجرّد است و نه به طور كلّى مادّى است، بلكه داراى نوعى «تجرّد برزخى» و خاصّ است. مرحوم علّامۀ مجلسى در بحار الانوار تصريح مى‏فرمايد كه در برخى از روايات، حالت برزخ به حالت رؤيا و خواب، تشبيه شده است.  قرآن‏كريم، علاوه بر اثبات اصل وجود «عالَم برزخ»، دربارۀ ‏متنعّم بودن خوبان و معذّب‏بودن بدكاران در آن عالم ‏نيز آياتى دارد كه براى نمونه به دو آيه اشاره مى‏كنيم:

1) «قيلَ ادْخُلِ الجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَومى‏ يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لى‏ رَبّى‏ وَ جَعَلَنى‏ مِنَ الْمُكْرَمينَ»

«به او (آن مؤمن شهيد) گفته شد وارد بهشت شو، گفت: اى كاش قوم من‏ مى‏دانستند كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامى داشتگان قرار داده است.»

در اين آيه پس از شهادتِ شهيد، به وى خطاب شده است كه وارد بهشت شو، در حالى كه مى‏دانيم كه بهشت جاويد الهى در عالَم قيامت، نصيب مؤمنان و شهيدان خواهد شد. از اينجا روشن مى‏شود كه «بهشت» در عالم برزخ نيز وجود دارد و در آن برزخيان صالح، به نعمت‌هاى الهى متنّعم و پاداش داده خواهند شد.

2) «النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّاً وَ عَشِيّاً وَ يَومَ تَقُومُ السَّاعَةُ ادْخِلوُا الَ فِرْعَونَ اشَدَّ الْعَذابِ»

«عذاب آنها آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى‏شوند و روزى كه قيامت بر پا شود، آل فرعون را در سخت‏ترين عذاب‌ها وارد كنيد.»

در اين آيه نيز خداوند متعال تصريح فرموده است كه: قبل از برپايى قيامت، آل فرعون ‏در هر صبح و شام بر عذاب و آتش‏ عرضه مى‏شوند، در حالى كه ‏عذاب و آتش جهنم در عالَم قيامت خواهد بود. پس در نتيجه «عذاب و جهنّم» در عالم برزخ نيز وجود دارد.

  • ابطال «تناسخ»

در پايان اين فصل مناسب است كه به طور اجمال، به یک عقيدۀ باطل و ردّ آن اشاره كنيم و آن عقيده، «تناسخ» يا «بازگشت ارواح» نام دارد.

برخى از فرقه‏ها معتقدند كه روح انسان بعد از مرگ و ويران شدن اين بدن، به بدن ديگرى در همين عالم دنيا باز مى‏گردد و به عبارت ديگر، روح بلافاصله پس از جدا شدن از بدن انسان در جسم و بدن ديگرى حلول كرده و زندگى مجدّدى را در همين دنيا آغاز مى‏كند و اين مسئله ممكن است بارها تكرار شود. اگر انسانى كه مى‏ميرد، جزء صالحان و خوبان باشد، روح او در بدن یک شخص متنّعم و آسوده و در رفاه ظاهرى حلول مى‏كند و اگر انسانى كه مى‏ميرد، در زمرۀ انسان‌هاى ناشايست باشد، روح او در بدن یک شخص بلاكش و ناآرام حلول خواهد كرد.

متكلّمين و حكماى الهى، اين عقيده را از نظر عقل و شرع باطل كرده‏اند و وجود عالم برزخ و تصريح قرآن كريم به وجود چنين عالمى را نيز دليل بر ردّ اين اعتقاد مى‏دانند. حكيم عارف، ملّاصدراى شيرازى در بحث تناسخ، دليل محكم ديگرى بر ردّ تناسخ آورده‏اند و آن اين است كه تعلّق روح بعد از مرگ به بدن ديگر، مستلزم برگشت از فعل به قوّه است و چنين بازگشتى محال است كه البتّه توضيح فنّى اين مطالب در كتب مفصّله آمده است.

علاوه بر اين، لازمۀ اعتقاد به «تناسخ» آن است كه مستضعفان و افراد بلاكش و پر رنج و محنت، از نظر روحى، اشخاص ناشايست و بدى باشند و مثلاً روح كسانى مانند معاويه و يزيد و شمر در وجود آنها حلول كرده باشد و در حقيقت اين قشر از اجتماع، از بدترين انسان‌ها باشند و به عبارت ديگر در اين بزم، هر كه بلاى او بيشتر است و استضعاف او بالاتر است، از نظر روحى پست‏تر و شقى‏تر باشد، در حالى كه اصلًا چنين چيزى نيست و بسيارى از پاكان و صالحان و شايستگان در بين همين مستضعفان و اقشار پر رنج و محنت مى‏باشند. بنابراين «تناسخ یک عقيدۀ باطل است».

  • فصل سى‏ام: قيامت‏

منزل دوّم بعد از مرگ، «عالَم‏قيامت» است كه اين‏ عالَم نيز داراى‏ منازلى است: منزل نفخ صور، منزل اجتماع تمام انسان‌ها، منزل حسابرسى به اعمال انسان‌ها، منزل تحويل دادن نامۀ اعمال خوبان و بدكاران، منزل شفاعت، منزل عبور انسان‌ها از روى صراط و سپس جاى گرفتن در منزلگاه ابدى (بهشت براى نيكوكاران و جهنّم براى بدكاران).

در قرآن شريف دربارۀ هر یک از اين منازل آيات فراوانى وجود دارد. ما اينجا براى اثبات وجود هر یک از اين منازل، آيه‏اى را مى‏آوريم و بحث مختصر دربارۀ برخى از اين منازل و مسائل را در فصل‌هاى بعدى پى مى‏گيريم:

نفخ صور: «وَ نُفِخَ فىِ الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّمواتِ وَ مَنْ فِى الْارْضِ الّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ اخْرى‏ فَاذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ»

«و در صور دميده مى‏شود، پس همۀ كسانى كه در آسمان‌ها و زمين هستند مى‏ميرند، مگر كسانى كه خدا بخواهد؛ سپس بار ديگر در صور دميده مى‏شود، ناگهان همگى بپا مى‏خيزند و در انتظار (حساب و جزا) هستند.»

اجتماع تمام آدميان: «انْ كانَتْ الّا صَيْحَةً واحِدَةً فَاذا هُمْ جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ»

«فريادى بيش نيست ناگهان همگى نزد ما حاضر مى‏شوند.»

حسابرسى اعمال: «وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَومِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ انْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ اتَيْنا بِها وَ كَفى‏ بِنا حاسِبينَ»

«ما ترازوى عدل را در روز قيامت بر پا مى‏كنيم، پس به هیچ‌کس كمترين ستمى نمى‏شود، و اگر به مقدار سنگينى یک دانۀ خردل باشد، ما آن را حاضر مى‏كنيم و كافى است كه ما حساب‌كننده باشيم.»

اعطاء نامۀ اعمال: «فَامَّا مَنْ اوتِىَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَه …. وَ امَّا مَنْ اوتِىَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنى‏ لَمْ اوتَ كِتابِيَه»

«پس كسى كه نامۀ عملش را به دست راستش مى‏دهند فرياد مى‏زند: نامۀ اعمال مرا بگيريد و بخوانيد… امّا كسى كه نامۀ اعمالش را به دست چپش بدهند مى‏گويد: اى كاش هرگز نامۀ اعمالم را به من نمى‏دادند.»

شفاعت: «وَ لَايَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏»

«شافعان جز براى كسى كه خداوند متعال رضايت دهد، شفاعت نمى‏كنند.»

صراط: «وَ انْ مِنْكُمْ الّا وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً ثُمَّ نُنَجِّى الَّذينَ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظَّالِمينَ فيها جِثِيّاً»

«و همۀ شما وارد جهنّم مى‏شويد، اين امرى است حتمى و قطعى بر پروردگارت، سپس آنها را كه تقوا پيشه كردند از آن رهايى مى‏بخشيم و ستمگران را كه به زانو درآمده‏اند در آن رها مى‏سازيم.»

منزلگاه ابدى: «فَامَّا مَنْ طَغى‏ وَ اثَرَ الْحَيوةَ الدُّنْيا فَانَّ الْجَحيمَ هِىَ الْمَأْوى‏ وَ امَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى الْنَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ فَانَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى‏»

«امّا آن كسى كه طغيان كرده و زندگى دنيا را مقدّم داشته، جايگاه او دوزخ است و آن كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوی باز دارد، جايگاه او بهشت است.»

  • فصل سى و يكم: شفاعت‏

اگر چه بحث «شفاعت» در ميان شيعه و سنّى، از بحث‌هاى پر گفتگو بوده است امّا ترديدى نيست كه در عالم قيامت امرى با عنوان «شفاعت» وجود دارد، به اين معنى كه افرادى مانند پيامبر گرامى اسلام«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» و اهل‌بيت آن حضرت«سلام‌الله‌علیهم»، از خداوند متعال، آمرزش بعضى از گناه‌كاران را مى‏طلبند و خداى متعال دعوت ايشان را اجابت مى‏كند و آن گنهكاران را مورد آمرزش و رحمت خود قرار مى‏دهد. شفاعت به اعتقاد شيعه، یک امر ضرورى است و در خصوص آن علاوه بر وجود روايات متواتر و فراوان از پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» و ائمّۀ طاهرين«سلام‌الله‌علیهم»، آيات متعدّدى در قرآن شريف وجود دارد و حتّى از برخى آيات شريفه استفاده مى‏شود كه اصلِ وجود شفاعت امرى مسلّم و مفروغٌ عنه است، به پاره‏اى از اين آيات اشاره مى‏كنيم:

«مَنْ ذَا الَّذى‏ يَشْفَعُ عِنْدَهُ الّا بِاذْنِهِ»

«كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعت كند.»

«وَ لا يَشْفَعُونَ الّا لِمَنِ ارْتَضى‏»

«و جز براى كسى كه (خدا) رضايت دهد، شفاعت نمى‏كنند.»

«لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ الّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً»

«آنان مالك شفاعت نيستند، مگر كسى كه نزد خداوند رحمن عهد و پيمانى دارد.»

«فَما تَنْفَعُهُم شَفاعَةُ الشَّافِعينَ»

«پس شفاعت شفاعت‌كنندگان به حال آنها سودى نمى‏بخشد.»

  • معانى و مراتب شفاعت‏

شفاعتى كه شيعه به آن معتقد است داراى مراتبى است كه توجّه به آن لازم و ضرورى است:

الف) شفيعى مانند پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» براى آمرزش گناهكار دعا مى‏كند و پروردگار عالم دعاى ايشان را مستجاب مى‏فرمايد، همان‌گونه كه خداوند در قرآن شريف به گناهكاران امر كرده كه نزد پيامبر بروند و از او بخواهند تا براى آنها استغفار فرمايد:

«وَ لَوْ انَّهُمْ اذْ ظَلَمُوا انْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً»

«و اگر مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى‏كردند، به نزد تو مى‏آمدند و از خدا طلب آمرزش مى‏كردند و پيامبر (نيز) براى آنان طلب آمرزش مى‏كرد، قطعاً خدا را توبه‌پذير مهربان مى‏يافتند.»

ب) پروردگار عالم حكومت آن جهان را به پيامبر و اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» عنايت مى‏كند، همان‌گونه كه حكومت اين جهان را به آنان عنايت كرده است، بنابراين در عالم آخرت، آنها اختيار كامل دارند كه هر كس را- در صورت امكان- به بهشت ببرند و او را از آتش جهنّم نجات دهند و البته روشن است كه بر خلاف عدالت عمل نخواهد كرد و نيز روشن است كه با فضل و كرامت و محبّت با انسان‌ها رفتار خواهند فرمود.

ج) چون پيامبر گرامى و اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» در اين دنيا هدايتگر مردم بوده‏اند، در آخرت نيز اين هدايتگرى باقى است، از اين جهت عالمان دين و كسانى كه موجب هدايت ديگران شده‏اند نيز مى‏توانند شفاعت كنند. هر كسى در اين دنيا هدايتش بيشتر باشد، در آخرت شفاعتش بيشتر خواهد بود، بنابراين افرادى همانند پيامبر اكرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» و معصومين«سلام‌الله‌علیهم» بيشتر از ديگران شفاعت مى‏كنند. خلاصۀ كلام اينكه امامت و هدايت در دنيا، امامت و هدايت در آخرت نيز هست:

«يَومَ نَدْعُوا كُلَّ اناسٍ بِامامِهِمْ فَمَنْ اوتِىَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فِاولئِكَ يَقْرَءُونَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلًا وَ مَنْ كانَ فى‏ هذِهِ اعْمى‏ فَهُوَ فِى الْاخِرَةِ اعْمى‏ وَ اضَلُّ سَبيلًا»

«روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان مى‏خوانيم، كسانى كه نامۀ عملشان به دست راستشان داده مى‏شود آن را مى‏خوانند و به اندازۀ رشتۀ شكاف هستۀ خرمايى به آنان ستم نمى‏شود؛ امّا كسى كه در اين جهان (از ديدن حقّ) نابيناست در آخرت نيز نابينا و گمراه‌تر است.»

د) واسطه‏گرى و شفاعت، اگر حقّى را باطل يا باطلى را حقّ‏ نكند، امرى عقلايى است و قرآن شريف آن را نيكو شمرده و بلكه در برخى موارد به انجام آن امر فرموده است:

«انَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اخْوَةٌ فَاصْلِحُوا بَيْنَ اخَوَيْكُمْ»

«مؤمنان برادر يكديگرند پس دو (گروه) برادر خود را صلح و آشتى دهيد.»

همان‌گونه كه در آيۀ فوق مردم به ‌واسطۀ مصلح عفو مى‏شوند، خداى متعال نيز در روز رستاخيز به ‌واسطۀ تقرّب شفيع در نزد او، گناهكار لايق عفوى را كه مورد شفاعت واقع شده است، عفو مى‏فرمايد:

«لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ الّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً»

«آنان مالك شفاعت نيستند، مگر كسى كه نزد خداوند رحمن عهد و پيمانى دارد.»

هـ) همان‌گونه كه در فصل دهم نيز آورديم، پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» و اهل‌بيت بزرگوار او«سلام‌الله‌علیهم» واسطۀ فيض در جهان هستى‏اند و خداى متعال آنان را هاديان موجودات براى رسيدن به كمال قرار داده است. اينان همان‌گونه كه هدايت تشريعى دارند، داراى هدايت تكوينى نيز هستند  و خواه ناخواه داراى مقام هدايت تكوينى و وساطت فيض در آخرت نيز مى‏باشند، پس هر كس كه به مقام قرب الهى مى‏رسد، به ‌واسطۀ آنها است.

شفاعت به اين معنى- كه از نظر عرفان اسلامى و روايات اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» امرى مسلّم است- تنها مربوط به گناهكاران نيست، بلكه همۀ انسان‌ها از افراد معمولى گرفته تا انبياء و اولياء«سلام‌الله‌علیهم» نيز به شفاعت احتياج دارند، بلكه از اين نظر امامان معصوم«سلام‌الله‌علیهم» در حالى كه شفيع انسان‌ها هستند، خود به شفاعت پيامبر گرامى«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» نياز دارند. قرآن كريم مى‏فرمايد:

«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ امَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شهَيداً»

«شما را نيز امّت ميانه‏اى قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر هم بر شما گواه است.»

رفع یک شبهه‏

قرآن كريم در آياتى، شفاعت در روز قيامت را ردّ مى‏كند. اين آيات دستاويز كسانى شده است كه به شفاعت در روز قيامت معتقد نيستند. در اينجا به چهار آيه اشاره مى‏كنيم و در پايان هر آيه پاسخ اين شبهه نيز داده مى‏شود:

1) «اتَّقُوا يَوماً لا تَجْزى‏ نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَروُنَ»

«از آن روز بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى‏پذيرد و نه از او شفاعت پذيرفته مى‏شود و نه از او غرامت قبول خواهد شد و نه يارى مى‏شوند.»

معناى آيۀ شريفه اين است كه بترسيد از روز قيامت كه در آن روز، به اشتباه، كسى را به جاى ديگرى گرفتن، كسى را به ناحقّ بهشتى يا جهنّمى كردن، رشوه گرفتن و به ازاى آن گناهكارى را از عذاب آتش نجات دادن، ظلم و طرفدارى از ظالم وجود ندارد. به عبارت ديگر در روز رستاخيز، فريب، پارتى، رشوه و زور وجود نخواهد داشت. بنابراين آيۀ شريفه، شفاعت به معناى درست و صحيح آن را نفى نكرده است، بلكه بحث بر سر برخوردهاى ناعادلانه و از جمله شفاعت بر خلاف عدل است.

2) «ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِىٍّ وَ لا شَفيعٍ افَلا تَتَذَكَّرُونَ»

«هيچ سرپرست و شفاعت‌كننده‏اى براى شما جز او نيست، آيا متذكّر نمى‏شويد.»

اين آيه نيز به امرى بسيار مهم اشاره كرده است: شفاعت بايد به اذن خداى متعال باشد و اين سخن كه بت‌پرستان مى‏گويند «بت ما را شفاعت مى‏كند».  غلط است، زيرا بت حقّ شفاعت ندارد و خداى متعال اجازۀ تكوينى و تشريعى به آن نداده است.

3) «ما لِلظَّالِمينَ مِنْ حَميمٍ وَ لا شَفيعٍ يُطاعُ»

«براى ستمكاران دوستى وجود ندارد، و نه شفاعت‌كننده‏اى كه شفاعتش پذيرفته شود.»

4) «فى‏ جَنَّاتٍ يَتَسائَلُونَ عَنِ الُمجْرِمينَ ما سَلَكَكُمْ فى‏ سَقَرٍ قُالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلّينَ وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَومِ الدّينِ حَتّى‏ اتينَا الْيَقينُ فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعينَ»

«(آنها) در باغ‌هاى بهشت هستند و سؤال مى‏كنند از مجرمان، چه چيز شما را به دوزخ وارد كرد؟ مى‏گويند ما از نمازگزاران نبوديم و بينوايان را غذا نمى‏داديم و هميشه با اهل باطل همنشين و همصدا بوديم و روز جزا را انكار مى‏كرديم، تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد، از اين رو شفاعت شفاعت‌كنندگان به حال آنها سودى نمى‏بخشد.»

در اين دو آيه هم تصريح شده كه در روز رستاخيز، شفاعت شافعان براى كسانى كه همانند ستمگران لياقتِ لازم را ندارند، وجود نخواهد داشت. بنابراين اين آيات در مقام نفى اصلِ شفاعت نيست، بلكه شفاعت براى غيرلايقان را نفى فرموده است.

فصل سى و دوّم: شاهدان در قيامت‏

از بحث‌هاى ارزنده دربارۀ قيامت كه سازنده و كنترل‌كننده است، بحث شهادت شاهدان است.

از قرآن شريف و روايات اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» استفاده مى‏شود كه در روز قيامت شاهدانى هستند كه به نفع ما يا بر ضرر ما شهادت مى‏دهند، پس معلوم مى‏شود كه اين شاهدان در دنياى فِعلى بر اعمال ما نظارت دارند، بلكه بايد نحوۀ اعمال و نيّات ما را نيز درك كنند، چرا كه شاهد براى اداى شهادت‏ بايد حاضر و ناظر بر مطلب مورد شهادت باشد و از چگونگى و كمّ و كيف آن اطّلاع كامل داشته باشد.

ما در اينجا شاهدان در قيامت را ذكر مى‏كنيم و براى هر یک از شاهدان یک آيه از قرآن كريم به عنوان دليل، ارائه مى‏كنيم، هر چند براى هر كدام، آيات فراوانى يافت مى‏شود:

1) اوّلين شاهد از نظر قرآن شريف «خداوند متعال» است:

«فَالَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهيدٌ عَلى‏ ما يَفْعَلُونَ»

«بازگشتشان به سوى ما است، سپس خداوند بر آنچه آنها انجام مى‏دادند گواه است.»

2) شاهد دوّم ملائكۀ الهى هستند. از قرآن شريف استفاده مى‏شود كه ملائكه در قيامت «له» يا «عليه» ما، يعنى بر نفع يا ضرر ما شهادت مى‏دهند:

«وَ جائَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهيدٌ»

«و هر كسى مى‏آيد، با او حركت‌دهنده و گواهى‌دهنده‏اى است.»

و در روايات «شهيد» به ملائكه تفسير شده است چنان‌که اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌علیه» نيز در دعاى كميل به آن تصريح فرموده‏اند:

«وَ كُلُّ سَيِّئَةٍ امَرْتَ بِاثْباتِهَا الْكِرامَ الْكاتِبينَ الَّذينَ وَكَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ ما يَكُونُ مِنّى‏ وَ جَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَىَّ مَعَ جَوارِحى‏ وَ كُنْتَ انْتَ الرَّقيبَ عَلَىَّ مِنْ وَرائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِما خَفِىَ عَنْهُمْ»

«و به كرام الكاتبين دستور دادى كه هر گناهى را بنويسند، همان‌ها كه مأمورشان كردى تا هر چه از من صادر شود حفظ كنند و ايشان و اعضاى بدنم را گواه بر من قرار دادى، در حالى كه بعد از ايشان تو مراقب من بودى و گواه بودى بر آنچه از ايشان پنهان بود.»

ملائكه‏اى كه از ديدگاه قرآن، جزء شاهدان روز رستاخيز هستند بر سه دسته‏اند:

اوّل) «ملائكۀ مقرّب خداوند»، نظير جبرئيل، ميكاييل، اسرافيل، عزراييل و …. مى‏باشند:

«كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»

«كتابى است نوشته شده، كه مقرّبان شاهد آن هستند.»

دوّم) ملائكه‏اى هستند كه براى حفظ ما از شرور انسى و جنّى و آفات، هميشه از ما مواظبت مى‏كنند:

«لَهُ مُعَقَّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ امْرِ اللَّهِ»

«براى انسان مأمورانى است پى در پى، كه به فرمان خدا او را از پيش رو و از پشت سر پاسدارى مى‏كنند.»

سوّم) ملائكه‏اى كه «رقيب» و «عتيد» ناميده مى‏شوند و براى نوشتن اعمال ما گمارده شده‏اند و در هر روز و شب تغيير مى‏كنند:

«ما يَلْفِظُ مِنْ قَولٍ الّا لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ»

«انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى‏آورد مگر اينكه مراقبى آماده نزد اوست (و آن را ضبط مى‏كند).»

3) «انبياء الهى»«سلام‌الله‌علیهم» همانطور كه جلودار امّت خود هستند در قيامت هم شاهد بر امّت خود خواهند بود:

«وَ يَومَ نَبْعَثُ فى‏ كُلِّ امَّةٍ شَهيداً عَلَيْهِمْ مِنْ انْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهيداً عَلى‏ هؤُلاءِ»

«روزى كه در هر امّتى گواهى از خودشان بر ايشان برمى‏انگيزيم و تو را گواه بر آنان قرار مى‏دهيم.»

4) «امامان معصوم»«سلام‌الله‌علیهم» نيز در زمرۀ شاهدان روز رستاخيز مى‏باشند:

«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ امَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً»

«شما را نيز امّت ميانه‏اى قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر هم بر شما گواه است.»

5) «اعضا و جوارح و دل انسان» نيز در عالم قيامت، جزء شاهدان هستند:

«يَومَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ الْسِنَتُهُمْ وَ ايْديهِمْ وَ ارْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ»

«در آن روز زبان‌ها و دست‌ها و پاهايشان بر ضدّ آنها به اعمالى كه انجام مى‏دادند، گواهى مى‏دهد.»

«وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ انَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ اولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولًا»

«از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن، زيرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.»

6) «اعمال انسان»، هم شاهد براى انسان در روز جزاست:

«وَ وَجَدُوا ما عَمِلوُا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ احَداً»

«و آنچه را انجام داده‏اند حاضر يابند و پروردگار تو به هیچ‌کس ستم نمى‏كند.»

7) «هويّت انسان»، از ديگر شاهدانى است كه در قيامت وجود خواهد داشت. اعمال خوب بر هويّت بشر اثر نهاده و او را به صورت انسان كاملى خواهد آورد، چنان‌که اگر انسان در زمرۀ فاجران يا منافقان و يا كافران باشد اعمال دنيايى وى، او را بصورت حيوانى جلوه‏گر خواهد ساخت و هويّت او كاشف از شقاوت او خواهد بود:

«وَ كُلَّ انْسانٍ الْزَمْناهُ طائِرَهُ فى‏ عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَومَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراًإِقْرَءْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَومَ عَلَيْكَ حَسيباً»

«و هر انسانى، اعمالش را به گردنش آويخته‏ايم و روز قيامت كتابى براى او بيرون بياوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى‏بيند، (به او مى‏گوييم) كتابت را بخوان، كافى است كه امروز، خود حسابگر خويش باشى.»

8) «مكان اعمال»، نيز جزء شاهدان انسان در عالم آخرت، محسوب مى‏شود مكانى كه انسان در آن عمل نیک يا پليد را انجام داده است، در روز جزا بر نفع يا بر ضرر وى شهادت خواهد داد:

«اذا زُلْزِلَتِ الْارْضُ زِلْزالَها وَ اخْرَجَتِ الْارْضُ اثْقالَها وَ قالَ الْانْسانُ ما لَها يَومَئِذٍ تُحَدّثُ اخْبارَها بِانَّ رَبَّكَ اوحى‏ لَها»

«هنگامى كه زمين شديداً به لرزه در آيد و زمين بارهاى سنگينش را خارج سازد، و انسان مى‏گويد: زمين را چه مى‏شود؟ در آن روز زمين تمام خبرهايش را بازگو مى‏كند (همان‌گونه كه) پروردگارت به او وحى كرده است.»

همچنين از روايات فراوانى استفاده مى‏شود كه زمان انجام عمل نيز، له يا عليه انسان شهادت مى‏دهد. علّامۀ مجلسى- رضوان اللَّه عليه- اين روايات را در كتاب بحار الانوار، نقل كرده است از آن جمله:

«قالَ الْصادِقُ«سلام‌الله‌علیه»: ما مِنْ يَومٍ يَأْتى‏ عَلَى ابْنِ آدَم الّا قالَ ذلِكَ الْيَومُ يَابْنَ آدَم انَا يَومٌ جَديدٌ وَ انَا عَلَيْكَ شَهيدٌ فَافْعَلْ بِى خَيْراً وَ اعْمَلْ فِىَّ خَيْراً اشْهَدُ لَكَ يَومَ الْقِيامَةِ»

«امام صادق«سلام‌الله‌علیه» فرمود: هيچ روزى بر انسان نمى‏گذرد مگر آنكه آن روز به انسان مى‏گويد: اى انسان من روزى جديد هستم و بر تو شاهد تو هستم پس در اين روز كلام خير بگو، روز قيامت براى تو شهادت مى‏دهم.»

فصل سى و سوّم: تجسّم عمل‏

يكى از بحث‌هاى مربوط به معاد كه پاسخگوى بسيارى از شبهه‏ها و از بهترين مباحث مربوط به معاد است، بحث «تجسّم عمل» است.

تجسّم عمل در قرآن كريم به سه گونه، تصوير شده است كه یک نوع آن مربوط به دنياست و شكل ديگر آن مربوط به آخرت و نوع سوّم آن، هم در دنيا و هم در آخرت وجود خواهد داشت:

1) نوع اوّل از تجسّم عمّل كه مربوط به اين دنياست، آن است كه تمام اعمال ما (خوب يا بد)، در زندگى اين دنيا تأثير دارد، كارهاى نيك ما موجب پيدايش حيات طيّبه، يعنى زندگى سالم و با ارزش مى‏شود و كارهاى بد ما موجب حيات همراه با خباثت، يعنى زندگى ناسالم و بى‌ارزش‏ مى‏شود:

«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ او انْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ اجْرَهُمْ بِاحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»

«هر كسى- مرد يا زن- كار شايسته كند و مؤمن باشد، او را با زندگى پاكيزه‏اى حيات (حقيقى) بخشيم و به آنان بهتر از آنچه انجام مى‏دادند پاداش خواهيم داد.»

«لا يَزالُ الَّذينَ كَفَروُا تُصيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعةٌ او تَحُلُّ قَريباً مِنْ دارِهِمْ»

«كسانى كه كافر شدند، پيوسته به (سزاى) آنچه كرده‏اند مصيبت كوبنده‏اى به آنان مى‏رسد يا نزديك خانه‏هايشان فرود مى‏آيد.»

از قرآن شريف استفاده مى‏شود كه زندگى طيّب و زندگى نكبت‌بار، جزاى اعمال نيست، بلكه بروز و ظهور خود اعمال است كه به اين صورت در آمده و در حقيقت «تجسّم عمل» انسان در اين دنياست:

«وَ لَو أَنَّ اهْلَ الْقُرى‏ امَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْارْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَاخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ»

«اگر اهل شهرها ايمان مى‏آوردند و تقوا پيشه مى‏كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى‏گشوديم، ولى (آنها حقّ را) تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.»

«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ امِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِانْعُمِ اللَّهِ فَاذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ»

«خداوند منطقه‏اى را مثل زده است كه امن و امان بود و روزى (اهل) آن منطقه از هر سو مى‏رسيد، امّا نعمت‌هاى خدا را ناسپاسى كردند و خداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى‏دادند لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانيد.»

نظير اين دو آيه كه در آنها بركات و بلايا، همان اعمال انسان معرّفى مى‏شود، بسيار است.

2) شكل دوّم از تجسّم عمل كه تجسّم عمل در آخرت است، به اين معنى است كه اعمال ما  (خوب يا بد) صورت ملكوتى دارد و همه جا با ما است، اگر خوب است به شكل مونس خوب و اگر بد است به شكل مونس بد، ظاهر و مجسّم خواهد شد، مونسى كه داراى حيات و شعور مى‏باشد:

«يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَو انَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ امَداً بَعيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»

«روزى كه هر كسى، آنچه را از كار نيك انجام داده، حاضر مى‏بيند، و آرزو مى‏كند ميان او و آنچه از اعمال بد انجام داده، فاصلۀ زمانى زيادى باشد خداوند شما را از (نافرمانى) خودش بر حذر مى‏دارد و (در عين حال) خدا نسبت به همۀ بندگان مهربان است.»

بلكه از قرآن شريف استفاده مى‏شود كه نعمت‌هاى بهشت و نقمت‌هاى جهنّم نيز، همين اعمال ما است:

«كُلوُا وَ اشُرَبُوا هَنيئاً بِما اسْلَفْتُمْ فِى الْايَّامِ الْخالِيَة»

«بخوريد و بياشاميد، گواراتان باد، در برابر اعمالى كه در ايّام گذشته انجام داده‏ايد.»

«وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ ايْديكُمْ وَ انَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبيدِ»

«و بچشيد عذاب سوزنده را، اين در مقابل كارهايى است كه از پيش فرستاده‏ايد، و خداوند نسبت به بندگانش هرگز ستم روا نمى‏دارد.»

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ»

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از (مخالفت) خدا بپرهيزيد و هر كس بايد بنگرد تا براى فردا، چه چيز از پيش فرستاده است.»

«يَومَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنى‏ كُنْتُ تُرابَاً»

«روزى كه انسان آنچه را از قبل با دست‌هاى خود فرستاده مى‏بيند و كافر مى‏گويد اى كاش خاك بودم.»

«وَ جيى‏ءَ يَومَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَومَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْانْسانُ وَ انّى‏ لَهُ الذِّكْرى‏ يَقُولُ يا لَيْتَنى‏ قَدَّمْتُ لِحَياتى‏»

«و در آن روز جهنّم را حاضر مى‏كند، در آن روز انسان متذكّر مى‏شود، امّا اين تذكّر چه سودى براى او دارد؟ مى‏گويد اى كاش براى زندگيم چيزى از پيش فرستاده بودم.»

مولوى در توصيف همين مسئله با اشاره به نعمت‌هاى بهشتى و نقمت‌هاى جهنّمى چنين سروده است:

آن درختان مر ترا فرمان بَرند                 كآن درختان از صفاتت با بَرند

چون به امر تُست اينجا، اين صفات‏                         پس در امر تُست آنجا، آن جَزات‏

چون ز دستت، زخم بر مظلوم رُست‏                       آن درختى گشت، از او زقّوم رُست‏

اين سخن‌هاى چو مار و كژدُمت‏                              مار و كژدُم گشت و مى‏گيرد دُمت‏

3) نوع سوّم از تجسّم عمل كه هم در اين دنيا و هم در آخرت، وجود دارد، عبارت است از تكوين هويّت براى انسان‌ها. توضيح بيشتر اين مطلب آن است كه: از نظر قرآن كريم و روايات بلكه از نظر عقل و مشاهدات عقل و مشاهدات اهل اللَّه، تناسخ دقيقى در انسان‌ها وجود دارد- كه غير از آن تناسخِ باطل است و ربطى به آن‏ ندارد- و آن اين است كه: رفتار و كردار انسان‌ها تأثير به سزايى در تكوين هويّت آنها دارد، به اين شكل كه افعال و اعمال ما براى ما «ملكه» مى‏سازد؛ يعنى هر كار و عملى كه خود را به آن عادت دهيم، به تدريج و آرام آرام، همان عمل، شخصيّت ما را مى‏سازد و موجب تكوين یک هويّت خوب يا بد براى ما مى‏شود. از اين‌رو اگر افكار، گفتار و كردار انسان شايسته و درست باشد، در نتيجه انسانيّتى شكوفا، داراى حيات طيّب و با طراوت پديد خواهد آمد، و انسان را تبديل به یک انسان كامل خواهد كرد، چندان‌كه در قيامت با شور و شعف به‏ ديگران مى‏گويد:

«هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَه»

«بياييد و كتابم را بخوانيد.»

ولى اگر افكار، گفتار و كردار انسان ناشايست و بد باشد، به تناسب آن اعمال، انسان به صورت حيوانى شهوت‌پرست يا بوزينه‏اى شكم‌پرست يا خوكى متكبّر يا پلنگى ظالم يا سگى هار و خلاصه به صورت‌هايى زشت و پليد جلوه خواهد كرد:

«وَ نَحْشُرُهُمْ يَومَ الْقِيامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمّاً مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ»

«و روز قيامت آنها را بر صورت‌هايشان محشور مى‏كنيم، در حالى كه نابينا و گنگ و كر هستند، جايگاهشان دوزخ است.»

«يَومَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ اشْتاتاً لِيُرَوا اعْمالَهُمْ»

«آن روز مردم (به حال) پراكنده برآيند تا كارهايشان به آنان نشان داده شود.»

نظير اين آيات در قرآن كريم بسيار است، بلكه آياتى كه مفسّران عاليقدر آن آيات شريفه را از باب تشبيه و يا از باب سرزنش شمرده‏اند، به عقيدۀ ما بيان واقعيّات و تبيين هويّات است.

«وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْانْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ اعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ اذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها اولئِكَ كَالْانْعامِ بَلْ هُمْ اضَلٌّ اولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»

«در حقيقت بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريده‏ايم، آنها دل‌هايى دارند كه با آن نمى‏فهمند و چشمانى دارند كه با آن نمى‏بينند و گوش‌هايى كه با آن نمى‏شنوند، آنها همچون چهار پايانند بلكه گمراه‌تر، ايشان همان غافلان هستند.»

«فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ انْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ اْو تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ»

«مثل او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى دهانش را باز و زبانش را بيرون مى‏آورد و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را مى‏كند.»

«مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَوريةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ اسْفاراً»

«كسانى كه مكلّف شدند به تورات عمل كنند ولى حقّ آن را ادا نكردند، مانند درازگوشى هستند كه كتاب‌هايى را حمل مى‏كند.»

خلاصۀ كلام اينكه تجسّم عمل به اين معنى، در نزد اهل كشف و شهود امرى قطعى و شهودى است. علمى نيست، بلكه يقينى است؛ حصولى نيست، بلكه حضورى است؛ نقلى نيست، بلكه عينى است و خلاصه غيبى نيست، بلكه شهودى است؛ چرا كه اهل معنى‏ و صاحبان چشم‌هاى

تيزبين، اين هويّت‌ها را در همين دنيا نيز ملاحظه‏ مى‏كنند و از اين ‏جهت است كه گفتيم ‏قسم سوّم از تجسّم ‏عمل، هم در آخرت و هم در اين دنيا وجود دارد، چنان‌که اين مسئله در روايات نيز امرى قطعى است:

ابو بصير مى‏گويد در مراسم حجّ، خدمت امام باقر«سلام‌الله‌علیه» بودم، به ايشان گفتم: اى فرزند رسول خدا! امسال افراد بسيارى به حجّ آمده‏اند، امام باقر«سلام‌الله‌علیه» فرمودند:

«ما اكْثَرَ الضَّجيج وَ أَقَلَّ الحَجيجُ»

«چه بسيارند فريادكنندگان- و سياهى لشگر- و چه كم‏اند حاجيان واقعى.»

ابو بصير مى‏گويد امام باقر«سلام‌الله‌علیه» دست به چشم‌هايم كشيدند و به اين وسيله چشم‌هايم تيزبين شد و من حيوان‌هاى گوناگونى را ديدم كه انسان در ميان آنها بسيار كم بود.

  • فصل سى و چهارم: نامۀ اعمال‏

يكى از مسائل قطعى در بحث معاد «نامۀ عمل» است. آيات فراوانى بر اين مطلب دلالت دارد، كه در اين آيات، سه گونه «نامۀ عمل» در روز رستاخيز، ترسيم و تصوير شده است:

1) «پروندۀ عمر» كه بهشتيان، آن را به دست راست و اهل جهنّم، آن را به دست چپ خواهند گرفت:

«فَامَّا مَنْ اوتِىَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَه …. فَهُوَ …. فى‏ جَنَّةٍ عالِيَةٍ …. وَ امَّا مَنْ اوتِىَ كِتابَهُ بِشِمْالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنى‏ لَمْ اوتَ كِتابِيَه …. خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَ‏ الْجَحيمَ صَلُّوهُ»

«پس كسى كه نامۀ اعمالش را به دست راستش مى‏دهند (با شور و شعف) فرياد مى‏زند: نامۀ اعمال مرا بگيريد و بخوانيد… او… در بهشتى برين است… و امّا كسى كه نامۀ اعمالش را به دست چپش بدهند مى‏گويد: اى كاش هرگز نامۀ اعمالم را دريافت نكرده بودم… او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد، سپس او را در دوزخ بيفكنيد.»

اين نامۀ عمل، در حقيقت كتابى است مشتمل بر آنچه كه ملائكۀ رقيب و عتيد  از اعمال انسان برداشت كرده و نوشته‏اند.

2) «حضور همۀ اعمال بد و خوب» و در حقيقت تجسّم همۀ اعمال ريز و درشت و شايست و ناشايست انسان به‌گونه‏اى كه وى همۀ آنچه را در اين دنيا انجام داده است، در آن سرا حاضر مى‏يابد.

«وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الُمجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمَّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا مالِ هذَا اْلكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرةً وَ لا كَبيرَةً الّا احْصيها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً»

«و نامۀ اعمال گذارده مى‏شود پس گناهكاران را مى‏بينى كه از آنچه در آن است ترسان و هراسانند و مى‏گويند: واى بر ما اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته مگر اينكه آن را به شمار آورده است، و آنچه را انجام داده‏اند حاضر مى‏بيند.»

اين ترسيم و تصوير از نامۀ عمل، آن است كه در روز قيامت، اعمال نیک و بد آدميان، به صورتى متناسب با قيامت درآمده و آن صورت، در خارج و نزد صاحب آن مجسّم و ظاهر مى‏شود و در حقيقت، عمل به‌گونه‏اى ظهور پيدا مى‏كند كه داراى حيات و شعور است. و اين همان نوع دوّم از «تجسّم عمل» است كه در فصل گذشته، گفته شد.

3) «ظهور و بروز هويّات» و صفحۀ نفس انسان كه بالاتر، بهتر، ظاهرتر و گوياتر از هر نامه‏اى است:

«وَ كُلَّ انْسانٍ الْزَمْناهُ طائِرَهُ فى‏ عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَومَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً اقْرَءْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَومَ عَلَيْكَ حَسيباً»

«و هر انسانى، اعمالش را به گردنش آويخته‏ايم و روز قيامت كتابى براى او بيرون بياوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى‏بيند، (به او مى‏گوييم) كتابت را بخوان، كافى است كه امروز، خود حسابگر خويش باشى.»

اين تصوير از نامۀ عمل، در حقيقت آن است كه هويّت هر شخصى- كه در اثر انجام اعمال صالح و غير صالح- براى او پديد آمده است، در روز رستاخيز، بروز و ظهور كرده و او را به همان شكل و گونه‏اى در مى‏آورد كه نتيجۀ اعمالش اقتضاء مى‏كند و به اين ترتيب او خودش از اين هويّت پديد آمده مى‏تواند حسابگر خويش باشد.

  • فصل سى و پنجم: پاداش و كيفر، تكوينى است نه قراردادى‏

از بحث‌هاى قبلى به خوبى استفاده شد كه رابطۀ دنيا و آخرت، رابطۀ عينيّت و ظاهر و باطن است و اين دو در حقيقت، دو روى یک سكّه‏اند، سكّه‏اى كه یک روى آن دنيا و روى ديگر آن آخرت است. آنچه را ما در اينجا مى‏كاريم در آنجا برداشت مى‏كنيم و نتيجۀ اعمال دنيايى را در آن سرا مى‏يابيم؛ اگر خوب است به صورت نعمت‌هاى بهشت و اگر بد است به صورت نقمت‌هاى جهنّم:

«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرَّاً يَرَهُ»

«هر كس به اندازۀ ذرّه‏اى كار خير انجام دهد آن را مى‏بيند و هر كس به اندازۀ ذرّه‏اى كار بد كرده آن را مى‏بيند.»

اين آيۀ شريفه كه نظير آن در قرآن شريف فراوان بوده و از محكمات است و تقدير و تأويل ندارد، دلالت مى‏كند كه انسان، خودِ آن خير يا شرّ را مى‏بيند نه جزاى آن را، اگر ذرّه‏اى خوبى كند همان را به صورت پاداش و نعمت‌هاى بهشتى مى‏يابد و اگر ذرّه‏اى بدى كند، همان را به صورت آتش و نقمت‌هايى در جهنم مى‏يابد و از طرف حقّ- تبارک و تعالى- به آنها چنين خطاب مى‏شود:

«ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ ايْديكُمْ وَ انَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبيدِ»

«اين در مقابل كارهايى است كه از پيش فرستاده‏ايد، خداوند نسبت به بندگانش هرگز ستم روا نمى‏دارد.»

بنابراين مسئلۀ خلود و جاودانگى پاكان و نيكان در بهشت و خلود و جاودانگى آلودگان و معصيت‌كاران در جهنّم براى اهل جهنّم، امرى طبيعى است. همچنين عذاب‌هاى دردناک جهنّم نظير نعمت‌هاى بهشتى امرى قرار دادى و به عنوان كيفر يا پاداش نيست تا گفته شود آن كيفرها و پاداش‌ها با آن اعمال موقّت دنيايى تناسب ندارد و خلود در جهنّم با اعمال زشت موقّت- كه حدّ بالاى آن مثلاً در یک دورۀ عُمر صد ساله است- متناسب نيست.

البته «توبه» در اين دنيا و «مغفرت» و «شفاعت» در آخرت براى كسانى كه لياقت دارند و با دست خود اين شايستگى‏ها را از بين نبرده‏اند، باعث رهايى گناهكاران مى‏شود و به عبارت ديگر ميان انسان و آتش فاصله مى‏اندازد و بلكه از قرآن شريف استفاده مى‏شود كه «توبۀ» انسان و «مغفرت» خداوند و «شفاعت» اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم»، آتش و نقمت‌هاى آن را نابود مى‏كند:

«الّا مَنْ تابَ وَ امَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَاولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»

«مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنان را به نيكي‌ها تبديل مى‏كند.»

همچنان‌که از قرآن كريم استفاده مى‏شود كه بعضى اعمال نيز، نعمت‌هاى بهشتى را نابود مى‏كند و در حقيقت حسنه را به سيّئه تبديل مى‏نمايد:

«لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْاذى‏ كالَّذى‏ يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَومِ الْاخِرِ»

«بخشش‌هاى خود را با منّت و آزار باطل نكنيد مانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏كند و به خدا و روز قيامت ايمان نمى‏آورد.»

«وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَاولئِكَ حَبِطَتْ اعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيا وَ الْاخِرَةِ وَ اولئِكَ اصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»

«كسى كه از آيينش برگردد و در حال كفر بميرد تمام اعمال نيك او در دنيا و آخرت بر باد مى‏رود و آنان اهل دوزخ هستند و هميشه در آن خواهند بود.»

اين نكتۀ آخر يعنى تبديل حسنات به سيّئات و بالعكس، همان چيزى است كه متكلّمين و علماء علم كلام، از آن با عنوان «حبط و تكفير» ياد كرده‏اند كه «حبط» عبارت است از اينكه ثواب اعمال پيشين بر اثر گناهان از بين برود و «تكفير» به اين معنى است كه كيفر و آثار گناهان پيشين به خاطر اعمال نيكِ بعدى، زائل شود. كلاميّون شيعى به تبعيّت از قرآن كريم و معصومين«سلام‌الله‌علیهم»، در اين زمينه، كلمات متين و ارزنده‏اى دارند كه بايد به محلّ تفصيل آن مراجعه كرد.

  • فصل سى و ششم: خلود در آتش‏

شيعه به تبعيت از قرآن كريم و روايات اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» عقيده دارد كه خلود و جاودانگى در جهنّم مربوط به افرادى است كه زمينۀ نجات آنها به كلّى از بين رفته است، كسانى نظير كافران و مشركان:

«إِنَّ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ في‏ سَمِّ الْخِياطِ»

«كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبّر ورزيدند، درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى‏شود و داخل بهشت نخواهند شد مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد.»

«انَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ انْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ»

«خدا، اين را كه به او شرك ورزيده شود نمى‏بخشد و غير از آن را براى هر كه بخواهد مى‏بخشد.»

ولى آنان كه درّ گرانبهاى ايمان را در صدف وجود خود دارند، گرچه به دليل نافرمانى‏ها و معصيت‏ها جهنّمى باشند، امّا به صورت دائمى و هميشگى در جهنّم باقى نخواهند ماند، بلكه به اندازه‏اى در جهنّم مى‏مانند كه آتش و عذاب الهى، كدورت‌هاى آنها را از ميان ببرد تا آنگاه پاكيزه و لايق بهشت شوند. از قرآن شريف و روايات معصومين«سلام‌الله‌علیهم» استفاده مى‏شود مجرمى كه سختي‌هاى دنيا، رنج‌هاى برزخ، عذاب‌هاى قيامت و نيز مغفرت خداى رحمان و شفاعت اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم»، هيچكدام نتوانسته باشد او را از كدورت گناه و صفات رذيله پاك كند، به جهنّم مى‏رود تا از آن كدورت‌ها پاك شده و لياقت بهشت را پيدا كند. از اين جهت فيلسوفانِ حكمتِ متعاليه و عارفانِ دين مى‏گويند آتش جهنّم براى اين افراد از الطاف خفيّۀ خداى سبحان است؛ امّا مجرمانى كه كفر و عناد ورزيده‏اند يا راه شرك و گمراهى را پيش گرفته‏اند، در آتش دوزخ، مُخلَّد و هميشگى باقى خواهند ماند. در روايتى از امام كاظم«سلام‌الله‌علیه» چنين آمده است:

«لا يُخَلِّدُ اللَّهُ فِى النَّارِ الّا اهْلَ الْكُفْرِ وَ الْجُحُودِ وَ اهْلَ الضَّلالِ وَ الشِّرْكِ»

«خداوند كسى را در آتش‏ جاودان‏ نمى‏كند مگر اهل كفر و انكار و گمراهى و شرك را.»

  • فصل سى و هفتم: جهنّم جايگاه معاندان‏

از قرآن كريم و روايات اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» استفاده مى‏شود كه جهنّم جايگاه افراد اهل عناد و لجاجت است و كسانى كه عناد و لجاج و تقصيرى نداشته باشند- گرچه حتّى كافر يا مشرك باشند- به عذاب جهنّم دچار نخواهند شد. عقل نيز بر اين مطلب حكم مى‏كند، بلكه مى‏توان گفت اين مطلب از ضروريّات عقلى و شرعى است، زيرا پروردگار رحمان انسان بى تقصير را عذاب نمى‏كند.

توضيح بيشتر اينكه انسان در كارهاى بد خود، گاه، هيچ تقصيرى ندارد، چنين كسانى بر چهار دسته‏اند:

1) مستضعفان فكرى كه به آنها «سفيه» گفته مى‏شود.

2) افرادى كه مجبور يا مُكرَه به انجام كارى مى‏شوند.

3) افرادى كه به فكر آنها نيايد كه بايد مطالب را درك كنند و حقيقت را به دست آورند، نظير بسيارى از مردم، مثلاً بسيارى از كافران در اروپا يا غير اروپا در اين انديشه نيستند كه بايد راجع به اسلام فكر كرد. در اصطلاح به اين گروه «غافل» گفته مى‏شود. (غافل غير مقصّر).

4) افرادى كه فكر كرده‏اند ولى فكر آنها به واقع نرسيده است، بلكه به باطل معتقد شده‏اند. در اصطلاح به اين حالت «جهل مركّب» مى‏گويند و اين حالت در ميان مردم- مخصوصاً عالمان- زياد است. در اين حالت شرط است كه در فكر كردن و نرسيدن به حقّ و منتهى شدن به باطل، عناد، لجاج و نفسيّت شخص دخالت نداشته باشد.

بنابراين افراد غير مقصّر كه چهار دستۀ فوق مى‏باشند، عذاب نخواهند شد، زيرا استحقاق عذاب مختصّ كسى است كه تقصير داشته باشد:

«انَّ الَّذينَ تَوَفّيهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى‏ انْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الْارْضِ قالُوا الَمْ تَكُنْ ارْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَاولئِكَ مأويهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيراً الّا الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلًا»

«كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح)، روح آنها را گرفته‏اند، در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند: شما در چه حالى بوديد؟ گفتند ما در سرزمين خود تحت فشار و مستضعف بوديم، آنها (فرشتگان) گفتند: مگر سرزمين خداوند پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟

آنها جايگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند، مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به راستى تحت فشار بودند، نه چاره‏اى دارند و نه راهى مى‏يابند.»

البته توجّه به اين مطلب ضرورى است كه اين افراد به بهشت موعود هم نخواهند رفت، زيرا آن بهشت، مخصوص متّقين است و بهشت، در حقيقت مقام قرب الهى است و آنان از اين مقام بى‌بهره‏اند، زيرا بايد در اين دنيا راه آن طى شود و آنان به هر دليل از اين مسير عقب افتاده‏اند، امّا رحمت واسعۀ حقّ آنها را در رفاه خواهد گذاشت و به هر كس به اندازۀ منزلتى كه دارد، به اندازۀ اعمال خوبش در دنيا، و به اندازۀ نيكى‏هايى كه داشته است، پاداش خواهد داد؛ به عبارت ديگر پروردگار عالَم به هر كس به اندازۀ لياقت و اقتضايى كه كسب ‏كرده است، پاداش خواهد داد.

«انَّ اللَّهَ لا يُضيعُ اجْرَ الُمحْسِنينَ»

«خداوند پاداش نيكو كاران را تباه نمى‏كند.»

  • فصل سى و هشتم: ميزان اعمال‏

در قرآن شريف و روايات اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» از ميزان اعمال يعنى وسيلۀ سنجش اعمال انسان‌ها در روز قيامت مكرّراً ياد شده است:

«وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَومِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً»

«ما ترازوى عدل را در روز قيامت بر پا مى‏كنيم پس به هیچ‌کس كمترين ستمى نمى‏شود.»

«فَامَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَهُوَ فى‏ عيشَةٍ راضِيَةٍ وَ امَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ فَامُّهُ هاوِيَةٌ»

«امّا كسى كه ترازوى اعمالش سنگين است در یک زندگى خشنود‌كننده‏اى خواهد بود، امّا كسى كه ترازوهايش سبك است، پناهگاهش دوزخ است.»

معلوم است كه «ميزان» هر چيزى بايد مناسب با آن چيز باشد. «ميزان» براى سنجش امور مادّى، ترازوست، «ميزان» براى سنجش علوم، منطق و انديشه است و «ميزان» براى سنجش معنويّات هم فضائل است، بنابراين بايد ميزان در روز قيامت انبياء و اوصياء«سلام‌الله‌علیهم» باشند كه فضائل مجسَّم در ميان آدميان هستند.

مراد از سبكى و سنگينى اعمال نيز بايد ايمان، خُلقيّات، نيّات، خلوص و تقواى افراد باشد همان‌گونه كه در روايات متعدّد سبكى و سنگينى به همين مضمون، تفسير شده است.

بنابراين، كسى كه به دستورات خداوند عمل نمى‏كند و به اندازۀ قدرت خويش به همنوعان خود كمك و رسيدگى نمى‏نمايد و در هوس‌هاى زودگذر فرو مى‏رود و در حقيقت عملًا آخرت را فراموش و حتّى تكذيب مى‏كند، طبيعى است كه با انبياء و اوصياء«سلام‌الله‌علیهم» تناسبى ندارد و اعمال وى در ترازوى روز قيامت، وزنى نخواهد داشت.

  • فصل سى و نهم: صراط

از قرآن شريف استفاده مى‏شود كه راه بهشت از جهنّم مى‏گذرد و همۀ مردم بايد آن راه را طى كنند، اگر بهشتى باشند از جهنّم مى‏گذرند و سپس به بهشت مى‏رسند و اگر جهنّمى باشند همان‌جا مى‏مانند و نمى‏توانند از جهنّم خارج شوند:

«وَ انْ مِنْكُمْ الّا وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً ثُمَّ نُنَجِّى الَّذينَ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظَّالِمينَ فيها جِثِيّاً»

«و همۀ شما وارد جهنّم مى‏شويد، اين امرى است حتمى و قطعى بر پروردگارت، سپس آنها را كه تقوا پيشه كردند از آن رهايى مى‏بخشيم و ستمگران را كه به زانو در آمده‏اند در آن رها مى‏سازيم.»

و به همين جهت، صراط را «پل صراط»، ناميده‏اند، گويى پلى است كه از روى جهنّم مى‏گذرد. و از آنجا كه آخرت، باطن همين دنياست، صراطِ آنجا نيز در حقيقت، باطنِ صراطِ دنياست و از اين‌رو صراط در قيامت در دنيا نيز وجود دارد و آن، همان «صراط مستقيم» است.

قرآن كريم در آيات فراوانى صراط مستقيم را «اسلام» مى‏داند:

«وَ انَّ هذا صِراطى‏ مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ»

«اين راه مستقيم من است از آن پيروى كنيد و از راه‌هاى پراكنده پيروى نكنيد كه شما را از راه حقّ دور مى‏سازد.»

و معلوم است كه «صراط مستقيم» داراى دقّت و ظرافتِ بسيار است؛ با كوچكترين غفلتى، موجب انحراف انسان شده و غفلت از آن انحراف، به كفر و نفاق مى‏انجامد. بنابراين صراط در اين دنيا نيز مثل صراط در آخرت، دقيق و باريك و برنده و سوزنده است و از اين جهت، بايد براى گذشتن از آن، توجّه، تضرّع، تقوا، تخليه، تحليه، تجليه و لقاء و داشتن راهنما را شرط اساسى و رستگارى بدانيم.

از آنچه گفته شد، روشن مى‏شود كه هر كس كه در اين دنيا صراط مستقيم را با صحّت و سلامت معنوى، طى كند و بر آن راه درست، معتقد و مقيّد بماند، در روز رستاخيز نيز صراط در جهنّم را با صحّت و سلامت خواهد پيمود و از آنجا به بهشت الهى خواهد رسيد و هر كس در اين جهان فانى از صراط مستقيم، منحرف گردد، در سراى باقى هم بر صراط خواهد لغزيد و چون نمى‏تواند آن را طى كند، در جهنّم واقع خواهد شد. و البته طبيعى است كه نوع گذشتن از صراط در قيامت، هم وابسته به مراتب تقيّد انسان‌ها به صراط در دنيا است. بعضى از آدميان، صراط در روز رستاخيز را با سرعت بسيار نظير سرعت برق يا سرعت لحظه طى مى‏كنند، چرا كه حسابِ افرادى كه خود را از قيد و بند نفس و اسارت معصيت رها كرده‏اند، آسان است و بعضى ديگر كه داراى گناهان و نافرمانى‏هايى هستند، اين مسير را افتان و خيزان مى‏روند، چرا كه صراط مستقيم در اين جهان را نيز افتان و خيزان پيموده‏اند و بعضى ديگر كه هيچگونه تقيّدى به صراط مستقيم دنيا نداشته‏اند، در روز قيامت هم صراط در جهنّم را طى نخواهد كرد و از همان‌جا در جهنّم واقع خواهد شد.

فصل چهلم: توبه‏

اين فصل از جهاتى بهترين فصل از اين مباحث است.

«توبه» يعنى بازگشت گناهكار و پشيمانى از قصور و تقصير؛ بازگشت از نفس امّاره و صفات رذيله به سوى رحمت خداى متعال؛ بازگشت از طاغوت‌ها مخصوصاً از شيطان جنّى و انسى به سوى اللَّه تباركَ و تعالى و بالاخره بازگشت از هوی و هوس و از هر وسوسه‏اى به سوى پروردگار مهربان. خداوند نيز وعده داده است چنين توبه‏اى را قبول كند، گرچه گناه گنهكار، بسيار باشد:

«يا عِبادِىَ الَّذينَ اسْرَفُوا عَلى‏ انْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ انَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً»

«اى بندگان من كه بر خود اسراف كرده‏ايد از رحمت خداوند نا اميد نشويد كه خدا همۀ گناهان را مى‏آمرزد.»

بلكه خداوند رحمان وعده داده است گناه را، هر چند بزرگ باشد مانند قتل، شرك و زنا، بيامرزد و نامۀ سياه اعمال را محو كند:

«وَ الَّذينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ الهاً اخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتى‏ حَرَّمَ اللَّهُ الَّا بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ اثاماً يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَومَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فيهِ مُهاناً الَّا مَنْ تابَ وَ امَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَاولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً»

«و كسانى كه معبود ديگرى را با خداوند نمى‏خوانند و انسانى را كه خداوند خونش را حرام كرده جز به حقّ نمى‏كشند و زنا نمى‏كنند، و هر كس چنين باشد مجازات سختى خواهد ديد، عذاب او در قيامت مضاعف مى‏گردد و هميشه با خوارى در آن خواهد ماند، مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنان را به نيكي‌ها تبديل مى‏كند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان است.»

در یک كلمه، خداى سبحان بنده‏اى را كه در پيشگاه الهى حالت تضرّع و سرافكندگى دارد، دوست مى‏دارد و در قرآن شريف علاوه بر اظهار محبّت به او، وى را مطهّر مى‏داند و چنين است كه پروردگار عالَم بهترين درجه را به او داده است:

«انَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ»

«خداوند توبه‌كاران و پاكيزگان را دوست مى‏دارد.»

پروردگار مهربان تأكيد مى‏كند كه اگر بندۀ گناهكار توبه را شكست ولى دوباره به سوى خدا بازگشت، خداوند متعال بار ديگر توبه او را قبول مى‏كند و به عبارت قرآن شريف اگر بندۀ عاصى، توّاب شد، خداى متعال نيز توّاب است:

«انَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ»

«خداوند توبه‏پذير مهربان است.»

توبه – كه از الطاف جليّه و بارز خداى متعال است و انسان گاه مى‏تواند به ‌واسطۀ آن راه صد ساله را در یک لحظه طى كند – نه فقط امرى نَقلى (نقل شده از قرآن كريم و روايات) بلكه امرى عقلى است، و لذا آيات و روايات مربوط به آن ارشادى است نه تعبّدى، زيرا قاعدۀ لطف، قاعدۀ حكمت و قاعدۀ لزوم فيض به ما مى‏گويد كه حكمت و لطف الهى اقتضا مى‏كند كه راهنماى انسان‏ سالك باشد و بهترين منزل‌ها در سير و سلوك همين منزل توبه است، چنان‌که قاعدۀ لزوم فيض به ما مى‏گويد منع فيض از كسى كه زمينۀ گرفتن ‏فيض را داشته ‏باشد محال است و گناهكار به‏واسطۀ توبه، بهترين زمينه را پيدا مى‏كند.

توجّه به اين نكته مهمّ است كه از نظر قرآن كريم بلكه از نظر عقل، توبه هيچ شرطى ندارد و به صرف پيدا شدن حالت درونىِ پشيمانى از گناه، توبه حاصل مى‏گردد، امّا بايد دانست كه لازمۀ پشيمانى، تصميم بر ترك گناه و عمل بر طبق دستورات الهى است، زيرا اگر كسى تصميم بر ترك گناه نداشت و يا بر اساس فرمان الهى عمل نكرد، در حقيقت از گناه پشيمان نشده است.

حال ممكن است سؤال شود كه پس چگونه در آيۀ 17 و 18 سورۀ نساء، چهار شرط براى توبه ذكر شده است:

«انَّمَا التَّوبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ …. وَ لَيْسَتِ التَّوبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّى‏ اذا حَضَرَ احَدَهُمُ الْمَوتُ قالَ انّى‏ تُبْتُ الْانَ وَ لَا الَّذينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ»

«توبه نزد خداوند، تنها براى كسانى است كه از روى نادانى مرتكب گناه مى‏شوند سپس به زودى توبه مى‏كنند …. و توبه كسانى كه گناه مى‏كنند تا وقتى كه مرگ يكى از ايشان فرا مى‏رسد مى‏گويد اكنون توبه كردم، پذيرفته نيست و (نيز توبه) كسانى كه در حال كفر مى‏ميرند پذيرفته نخواهد شد.»

همان‌گونه كه در ظاهر اين دو آيۀ شريفه ملاحظه مى‏شود، چهار شرط براى توبه تعيين شده است:

1) گناه از روى جهالت و به خاطر نادانى باشد. (نه از روى علم و عمد).

2) توبه را تأخير نيندازد.

3) توبه قبل از ديدن مرگ باشد.

4) توبه بعد از مرگ نباشد.

پاسخ اين سؤال آن است كه: آنچه در ظاهر اين دو آيۀ شريفه ملاحظه مى‏شود، نيازمند توضيح و تفسير است و اين دو آيۀ شريفه نكات ديگرى را در بر دارد، زيرا ظاهر اين دو آيه علاوه‏ بر اينكه خلاف عقل است، خلاف روايات اهل‌بيت«سلام‌الله‌علیهم» و خلاف سيرۀ آنان در برخورد با گناهكاران نيز هست. نكات مهمّى كه در توضيح و تفسير اين دو آيۀ شريفه وجود دارد از اين قرار است:

الف) گاهى، گناه در اثر طغيان يكى از غرايز است و در نتيجه، تسلّط هوی و هوس و طغيان غريزه يا صفت رذيله موجب مى‏شود كه انسان «معرفت» خود را تقريباً از دست بدهد. قرآن شريف اين حالت را «جهالت» ناميده است و معلوم است كه توبه از اين نوع گناه پذيرفته است، امّا اگر ارتكاب گناه در اثر عناد و لجاج و از روى طغيانگرى و انكار و دشمنى با حقّ و حقيقت باشد، طبيعى است كه چنين گناهى، زمينه‌ساز عدم آمرزش الهى مى‏شود، گناهى كه از روى لجاجت و دشمنى با حقّ انجام مى‏پذيرد، حكايت از كفر مى‏كند و انسان موفّق به توبه از این‌گونه گناهان نمى‏شود، زيرا حالت عناد و لجاج مانع از آن است كه از كردۀ خود پشيمان شود؛ بنابراين، اينكه قرآن شريف «جهالت» را در توبه، شرط فرموده است، حكايت از یک نكتۀ اخلاقى دارد و آن عبارت است از اينكه اگر گناه و نافرمانى از سرِ عناد و لجاج صورت گرفت، توبه از آن ممكن نيست و در حقيقت چنين گناهكارى از روى علم و آگاهى به سوى جهنّم حركت مى‏كند.

ب) گاهى، حالت تلاطم و پشيمانى از گناه در درون انسان هست و به مجرّد ارتكاب گناه، همين حالت او را وادار به توبه مى‏كند، امّا گاهى اين حالت وجود ندارد، بلكه «تسويف» در توبه يعنى به آينده واگذاركردن و بى‌اعتنايى به گناه و فراموشى آن، جاى پشيمانى را مى‏گيرد. در چنين وضعى معلوم است كه اين انسان، خود را گناهكار نمى‏داند تا توبه كند. پس اينكه قرآن شريف «فوريّت» و «عدم تأخير» را در توبه، شرط دانسته است، باز هم حاوى یک نكتۀ اخلاقى است و آن اينكه بى‌اعتنايى به گناه موجب عادتِ انسان به گناه مى‏شود و در اثر عادت، ابّهت گناه

از دل مى‏رود و در نتيجه گناه از ضمير آگاه انسان به ضمير ناآگاه وى منتقل شده و موجب مى‏گردد تا انسان خود را گناهكار نداند و در اين صورت، طبيعى است كه توبه هم نمى‏كند.

ج) گاه انسان پس از ارتكاب گناه به دليل برخوردار بودن از ايمان، پشيمان مى‏شود و از روى ايمان به خداوند و دستورات او، خجالت‌زده شده و از خداى متعال عذر خواهى مى‏كند، ولى گاه پشيمان مى‏شود، امّا نه در اثر ايمان، بلكه به دليل كيفرى كه در مقابل خود مى‏بيند، نظير مجرمى كه چوبۀ دار را در مقابل خود مى‏بيند و از كردۀ خود پشيمان مى‏شود، امّا ندامت او از سرِ ترس از كيفر است و نه به دليل آنكه عمل خود را زشت و ناپسند مى‏داند و به تعبير قرآن شريف چنين كسى اگر رها شود، باز همان است كه قبلًا بود:

«قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّى‏ اعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها»

«مى‏گويد پروردگارا مرا بازگردان، شايد در آنچه ترك كردم عمل صالحى انجام دهم.»

و توبۀ هنگام مرگ غالباً از قسم دوّم است؛ بنابراين اگر قرآن شريف در توبه، شرط فرموده است كه قبل از مرگ باشد و نه به هنگام ديدن مرگ، مثل دو شرط پيشين، حاكى از یک نكتۀ اخلاقى است و آن اينكه غالباً پشيمانى در هنگام فرا رسيدن مرگ، توبه از روى ايمان نيست، بلكه به دليل ترس و اضطراب و ناراحتى از كيفر گناه است و اگر آن كيفر، در كار نبود، آن شخص هم از كردۀ خود پشيمان نبود.

د) و امّا آنچه گفته شده كه آيات شريفۀ 17 و 18 سورۀ نساء، در توبه شرط كرده است كه بعد از مرگ نباشد، در اين خصوص نيز بايد بگوييم كه چنان‌که قبلًا در بحث «خلود در آتش» نيز آورديم، كافران و مشركان زمينه براى عفو و مغفرت و شفاعت و نجات ندارند:

«انَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ انْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ»

«خدا، اين را كه به او شرك ورزيده شود نمى‏بخشد و غير از آن را براى هر كه بخواهد مى‏بخشد.»

بنابراين در روز قيامت گرچه عفو و مغفرت و شفاعت زمينه‏ساز براى نجات است، ولى براى مؤمن نه براى كافر، زيرا كافر زمينه‏اى براى نجات ندارد:

«انَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ»

«در حقيقت شما و آنچه غير خدا مى‏پرستيد، هيزم جهنّم خواهيد بود.»

از آنچه در اين فصل گفته شد، معلوم مى‏شود كه توبه – كه همان تلاطم درونى است- هيچ شرطى ندارد و اگر در قرآن كريم و بعضى روايات از «تصميم بر ترك» و «استغفار» و يا «اصلاح نفس» سخن به ميان آمده است، لازمۀ همان تلاطم درونى و پشيمانى از گناه است و معنى ندارد كسى، به راستى از گناه پشيمان باشد امّا تصميم بر ترك نداشته باشد و استغفار نكند و به اصلاح نفس خويش نپردازد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا